بهش گفته بودم دکلمهی زیبا از شکیبایی را میترسم به کسی هدیه بدهم و او آنی نباشد که باید. یک جورهایی مرز من بود. حاضر بودم تمام آهنگهای عاشقانه را با کسی گوش بدهم و او برود و از رفتنش اشکی و آهی و بعد، باز زندگی ادامه داشته باشد. همه را، اما این یکی را نه.
گذشت. و زیبا به سمتش جاری شد. مو به تن سیخ شده گوش دادیم. برایش خطر کرده بودم، خطری را به جان خریدم که از جانم میکاست.
و امروز…
میارزید. و امروز، خوشحالم.
هنوز، عشق، در حول و حوش چشم او میگردد.
زیبا،
تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کردم
در هر کجای عشق که هستی، آغاز کن مرا…
دیدگاهتان را بنویسید