آرشیو ماهانه: می 2012

آخر الزمان شده که عقربه‌های ساعت این‌جوری از هم فرار می‌کنن؟ چی به سر ساعت‌ها اومده؟ چشم به هم می‌زنم ۹ ِ صبح جاشو داده به ۹ ِ شب!

این روزها برام روزهای عجیبی هستن. این‌قدر اتفاقات عجیب غریب میفته که ذهنم گاهی حوصله‌ی پردازش کردن نداره و میگه برو تو صف تا نوبتت بشه!

خوبم. یک خوب که به شدت از خودش ناراضی‌ست! :)

گاهی وقتا دلت می‌خواد یه اتفاق خاصی بیفته و بعد دچار توهم اتفاق افتادنش می‌شی…

گاهی هم یه اتفاقی افتاده که چون دلت نمی‌خواسته رخ بده، خودت رو توجیه می‌کنی که اتفاق نیفتاده…

می‌بینین؟

ریشه‌ی خیلی از مشکلات اینه که خواسته‌های دل رو واقعیت فرض می‌کنیم.

اگر آدم خودش رو عادت بده وسط حقیقت زندگی کنه ذهنش پر از آرامش می‌شه.

به قول عباس معروفی، به همین سادگی ست، شاید هم ساده‌تر.

 

متناسب با حال و هوای پست: نگفته بودی / مازیار فلاحی [دانلود]

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB