آرشیو ماهانه: آوریل 2011
گاهی وقتا از آدمخوبهی قصه بودن خسته میشم.
کاش میشد مقداری بدی به روحت تزریق کنی!
چه خستهام و دلگیر امشب.
خیلی خسته، خیلی دلگیر…
و خداوند درد را آفرید! و آن چیزیست عجیب و مرموز، که هنگام قدرتنمایی کردنش، تواناییهای ذهنی و جسمی آدمیان یارای تحویل نگرفتن ِ آن را ندارد!
داشتم مصاحبهی Far*si1 با افشین رو نگاه میکردم چندوقتپیش، که ازش در مورد این پرسید که آیا گردنبند شانس داره مثل قریببهاتفاق ِ خوانندهها یا نه. افشین گفت گردنبند شانس که نه به اون صورت، ولی وقتی نامزدش سپیده براش دعا میکنه (که به نظرم دعای خاصی مدنظرش بود)، بیبرو-برگرد مشکلش حل میشه.
با شنیدن این حرف یه جورایی من چشمام گرد شد اصلا. اینو یه اعتراف در نظر بگیرین لطفا!
سپیده رو احتمالا اکثر شما به اسم نمیشناسین. شایدم بعضیا فک کنن سپیدهی خواننده منظورمه، ولی نه. راستش من قبلا علاقهی وافری داشتم به اخبار مربوط به خوانندهها و اینکه زندگی شخصیشون چهجوریه و اینا! واسه همین میدونستم منظورش همون سپیدهایه که تو کلیپاش مدل ِ. همون دختره که با کلیپ ِ “ماچ” ِ افشین معروف شد و الانم تو اکثر کلیپاش هست.
بعد یه لحظه به خودم گفتم مگه چیه؟ چرا واسه چند ثانیه من تعجب کردم که دختری مثل سپیده با چنان خلوصی دعا کنه که دعاش برآورده بشه ولی دعای خیلیها که حسابیم تو ایمان و مذهب ادعاشون میشه تاثیری بر امور جهان نداشته باشه؟
یه جرقه تو ذهنم زده شد. تصورات قالبی و پیشداوری! قبل از اینکه بخوایم در مورد یه قضیه فکر کنیم، یه راه آسون واسه قضاوت و نتیجهگیری، تصورات قالبی هستن که تو فکرمون داریم و زودتر از همه به ذهن میان. نمیخوام این اصطلاح روانشناسی که کمابیش بین عامهی مردم هم وجود داره رو تعریف کنم. با دو تا مثال شما کاملا متوجه میشین که منظور من چیه.
۱٫ مردها باهوشترن. ۲٫ مردم کشورای جهان سومی فناتیک و متعصبن.
هر دو مورد اشتباهه ولی ما خیلی وقتا بر این اساس نظر میدیم.
در مورد مذهب و ایمان هم تصور کلی ما اینه که کسی که مثلا حجاب داره یا زیاد میره مسجد و کلیسا یا چیزایی از این دست ایمان بالاتری داره و هرچهقدرم مثال نقض در این مورد میبینیم تاثیر چندانی نداره و اون رو فقط یه استثنا در نظر میگیریم.
اما میدونین چیه؟ من امروز عمیـــــقا معتقدم شاید چیزایی از این دست ملاک خوبی برای میزان مذهبی بودن افراد باشه ولی برای ایمان نه. ایمان چیزیه که مرز ِ مذهب رو به سخره میگیره. و این نظر کاملا شخصی من ِ…
احساس ِ کسی رو دارم که یه عالمه حرف نگفته داره ولی چون نمیدونه چهجوری و از کجا شروع کنه سکوت کرده!
پینوشت: من هنوز وقت نکردم آدرس جدید رو به دوستان بدم. کمکم به همه میدم! البته تضمین نمیکنم این “کمکم” دقیقا چهقد طول میکشه!! راستی، مرسی از کسانی که لینکم رو اصلاح کردن…
از آخرین پستی که نوشتم پنجاه و دو روز میگذره! فک نکنین روزشماری کردما!، خیلی متقلبگونه تاریخ آخرین پستم رو نگاه کردم!
این برای کسی چون من، که حتی وقتی کلا از دنیای مجازی خدافظی میکرد، به دو هفته نمیرسید که برمیگشت یه رکورد به حساب میاد!
خیلی بیرحمانه وبلاگم رو بلاک کردن. راستش بهتره وبلاگ آدم روزی ده بار طرفیل (!) شه ولی یه بار بلاک نشه! به ناگاه وارد ِ صفحهی مدیریت میشی و میبینی ای وای! جا تره و بچه نیست! وقتی دیدم آرشیوم رو پاک کردن چند لحظه بهترده موندم! همینجوری خیره به مانیتور لپتاپ! به خودم اومدم دیدم گونههام خیس ِ. سر بر کیبورد ِ لپتاپ گذاشتم و وقتی بلند شدم، گویی بیست سال پیر شده بودم. یک پنجم ِ موهام سفید شده بود و ….
:دی! نکنه فک کردین دارین رمان ایرانی میخونین؟؟ آخه من همیشه واسهم سوال بوده اینکه تو رمانای ایرانی مینویسن بدون اینکه متوجه باشن گریه کردن خیلی چیز ِ مسخرهایه! آخه مگه میشه آدم گریه کنه و نفهمه؟ یا یه هو نصف موهاش سفید شه چون شکست عشقی خورده؟!!
خلاصه وقتی دیدم آرشیوم نیست، شوکه شدم. خیلی عصبانی بودم، خیلی. هیچ دلیلی واسه این کارشون وجود نداشت. اگرم مربوط به پست آخر بود من چیز خاصی ننوشته بودم! هرچی گفتم عینا از رو کتابی بود که با مجوز خودشون چاپ شده بود. هرچند اونها (!) معمولا واسه کارایی که میکنن، خودشون رو ملزم نمیدونن دنبال دلیل بگردن…
ولی به هر حال تصمیم گرفتم هیچ کاری نکنم. فک نمیکردم آرشیوم رو پس بدن و رو همین حساب خوشم نمیومد احساس ِ بیهویتی کنم! یه جور لج کردن، یه جور مکانیسم دفاعی انکار هم مزید بر علت شده بود که به یه ژست ِ ضربهخورده گرفتن کفایت کنم! اینجا بود که مژده حکم فرشتهی نجات رو پیدا کرد واسهم و به لطف پیگیریها و کمکهای مژده بود که من الان دوباره دارم مینویسم!
تو این مدت اتفاقای زیادی افتاد که کمکم مینویسم ازشون! یه پست ِ در سال ۸۹ بر من چه گذشت هم بدهکارین به من. تو یه فرصت باید حتما بنویسمش چون یکی از پرحادثهترین سالهای زندگیم بود این ۸۹٫
تو این مدت بیشتر فیـ ـسبـ ـوک بودم. با بعضی از خوانندههای خاموشم آشنا شدم و بعضی از دوستای وبلاگیم رو بهتر شناختم. شاید اگر بلاک نمیشدم هیچوقت سراغ ِ فیسبـ ـوک نمیرفتم و این تجارب رو به دست نمیآوردم و چنین خاطرات خوبی برام رقم نمیخورد. خب دیگه، گاهی هم عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
تشکرنوشت: ۱٫ مرسی از دوستانی که بعد از بلاک شدنم حالم رو جویا شدن و از اونجایی که میترسم کسی رو یادم بره اسم نمیبرم.
۲٫ مرسی از شبگیر عزیزم که وقتی فهمید میخوام هاست و دامین بگیرم گفت میخواد واسه روز تولدم خودش اینو بهم هدیه بده که البته من به دلایلی که به خودش توضیح دادم نتونستم ازش قبول کنم.
۳٫ مرسی از مژده که زحمت خرید و همهی کارای مربوط به سایت رو به عهده گرفت و فقط به من میگفت برو ببین و نظر بده!! مخصوصا با اینکه مریض بود (آبلهمرغون گرفته بچهم، دعا کنین زودتر خوب شه) ولی تا روز تولدم آمادهش کرد و رسما منو شرمنده کرد.
پینوشت: ۱٫ با تاخیری ۱۸ روزه: سال نو مبارک!!
۲٫ و با تاخیری یک روزه: تولدم مبارک!
۳٫ پست قبل رو مژده نوشته و اصرار داشت من حتما پاکش کنم ولی خب عمرا این کار رو بکنم! به عنوان یادگاری نگهش میدارم.
یک سال دیگه هم گذشت ! هی داری پیر تر و فرتوت تر میشی ولی اصن مهم نیست ! مهم اینکه هنوز بزرگ نشدی و همون بچه موندی :دی والا !
بزرگی به قد و هیکل که نیس ! به عقل ِ آقا ! عقل . بعله !
جدایی از شوخی و چرت و پرتهای همیشگی امیدوارم همیشه زندگیت و لحظه هات لبریز از عشق باشه , بهترین روزها در انتظارت باشن و هر روز موفق تر از روز قبل باشی
تولدت مبارک تارای عزیزم ..
[ این نوشته به زودی پاک خواهد شد !]