فیلم

باز آمد، بوی ماه رمضان (بر وزن باز آمد بوی ماه مدرسه)!
یک ماه از کارم مرخصی گرفتم واسه اینکه بتونم بدون شنیدن غر زدن‌های مامانم و خب احتمالا ضعف و بی‌حالی خودم روزه بگیرم. همین دیروز یکی بهم گفت می‌خوای یک ماه حقوق نگیری به خاطر روزه گرفتن؟ بهش جواب دادم آره و با خودم فکر کردم پول رو واسه چی می‌خوام؟ واسه لذت بردن از زندگی، واسه شادی. پول رو می‌خوام واسه زندگی و نه زندگی رو واسه پول. کار رو می‌خوام واسه احساس رضایت از زندگی نه اینکه واسه راضی بودنم کار کنم. خیلی وقتا حساب کتاب این چیزا از دستمون درمی‌ره و باید مواظب باشیم.
با خودم تو ماه رمضون قرارداد بستم روزی یه کتاب بخونم، یه فیلم ببینیم و یه درس از برنامه آموزشی Rosetta Stone.
از اونجایی که آروم و قرار داشتن جزء اصول زندگی من نیست، همیشه باید یه برنامه چالشی برای خودم تدارک ببینم! آخر این ماه سی تا کتاب خوندم سی تا فیلم دیدم و از این بابت خیلی هیجان‌زده‌ام. سعی می‌کنم از همه کتاب‌هایی که می‌خونم و فیلم‌هایی که می‌بینم اینجا بنویسم.

پی‌نوشت: اینا واسه زندگی شخصی خودمه و مسلما واسه هرکسی صدق نمی‌کنه. مثلا اونی که داره خرج زندگیو می‌ده و اگر نره سر کار نیازهای اصلیش قابل برآورده شدن نیستن نمی‌تونه یک ماه مرخصی بگیره، یا اونایی که کار کردن اصلا اونقدر خسته‌شون نمی‌کنه که نیاز باشه تو این ماه نرن سر کار و هزار تا چیز دیگه. اونچه من می‌نویسم در مورد زندگی خودمه، نه یه نسخه که می‌تونه واسه همه پیچیده بشه.

بعدنوشت: فقط از کتاب‌ها و فیلم‌هایی می‌نویسم که در موردشون حرفی برای گفتن دارم یا خیلی ازشون خوشم بیاد، نه همه‌شون.

جمعه فیلم Before I Go to Sleep رو دیدیم. قبل از دیدنش از سایت IMDB ژانر و امتیازشو چک کردم.
ژانر فیلم Before I Go to Sleep رمزآلود، درام، عاشقانه بود و امتیازش ۶.۳ بودم. یه جورایی خودم رو آماده دیدن یک فیلم متوسط کرده بودم که با اولین سکانس فیلم میخکوب شدم!
داستان در مورد خانومی هست با بازی عالی نیکول کیدمن، که هر روز صبح از خواب بیدار می‌شه و هیچی از روز قبل و روزهای قبلش یادش نمیاد. آخرین خاطره‌ش تو چهل سالگی برمی‌گرده به بیست ســــال قبل! تا اینکه ارتباطش با یک متخصص اعصاب زندگیش رو زیر و رو می‌کنه و …
من از دیدن این فیلم خیلی لذت بردم و حتما توصیه‌ش می‌کنم. به نظر من یکی از ویژگی‌های مهم یه فیلم با ژانر معمایی اینه که قدرت اساسی تو سوپرایز کردن بیننده داشته باشه و شخصیت فیلم برات این‌قدر قابل لمس بشه که بتونی خودت رو تو بطن داستان ببینی و Before I Go to Sleep به خوبی از پس این کار براومده.

Before I Go to Sleep

خطر لو رفتن داستان:
[اگر می‌خواین این فیلم رو ببینید، این بخش رو بعد از دیدن فیلم بخونید.]
تو یه سکانس دکتر نش به کریستین می‌گه شواهد نشون می‌ده که قبل از حمله‌ای که بهش بشه در حال خیانت به همسرش بوده. کریستین با تعجب می‌گه ولی فکر نکنم من از اون مدل زن‌هایی باشم که به شوهرشون خیانت می‌کنن. و دکتر نش می‌گه از کجا می‌دونی؟؟
این سکانس رو من خیلی زیاد دوست داشتم. شناختی که کریستین از خودش داشت مربوط به بیست سالگیش بود و به نظرش خیلی دور از ذهن بود که به شوهرش خیانت کرده باشه! و این دقیقا فکری هست که خیلی از ماها ممکنه داشته باشیم.

این دقیقا مطابقه با این فکر که «مرگ مال همسایه‌ست». همه چیزایی که ما خودمونو از اونا مبرا می‌دونیم، ممکنه سراغ خودمون بیاد با اینکه اصلا فکرشم نمی‌کردیم.
بیاین هیچوقت به خودمون غره نشیم و هیچوقت دست از خودکاوی کردن خودمون برنداریم. اتفاقا برعکس، هروقت دیدیم یه ویژگی‌های توی دیگران برامون خیلی آزاردهنده‌ست دنبال اون ویژگی درون خودمون بگردیم!

فیلم Lucy -2014 با بازی اسکارلت ژوهانسون رو دیشب دیدیم. با اینکه سوژه عمیق و جالب فیلم خیلی جا داشت تا قرمه‌سبزی‌طور جا بیفته و پخته بشه، اما به جرات می‌تونم بگم Lucy یکی از متفاوت‌ترین فیلم‌هایی بود که تا الان دیدم.
داستان فیلم در مورد دختری بود که خیلی ساده با گرفتن یک کیف از دوست‌پسری که تازه یک هفته‌ست باهاش آشنا شده و قبول رسوندن اون کیف به شخص خاصی درگیر ماجرایی می‌شه که…
(خب اگر قصد دیدن این فیلم رو دارید، توصیه می‌کنم ادامه پست رو بعد از دیدنش بخونید، در غیر این صورت شما رو به خوندن ادامه پست دعوت می‌کنم.)

Lucy

… که اونو تبدیل به خدا می‌کنه!
فیلم Lucy نکات ضعف زیادی داره و حتی وقتی تموم می‌شه سوالات بی‌جواب زیادی رو برای مخاطب باقی می‌ذاره، با این حال یک تصویر عینی منحصر به فرد از خدا ارائه می‌ده که با وجود ناقص بودن بی‌نظیر به نظر میاد!
لوسی که اتفاقی پودر موادی که قاچاقچی‌ها با جاسازی کردن تو بدنش قصد دارن اون رو به خارج از کشور منتقل کنن تو بدنش پخش می‌شه، حالت روانی خاصی رو تجربه می‌کنه که پتانسیل دسترسی‌ش به مغزش رو لحظه به لحظه افزایش می‌ده!
همون‌طور که احتمالا شما هم شنیدین، افسانه‌ای وجود داره مبنی بر اینکه انسان‌ها به حدود ده درصد از پتانسیل مغزیشون دسترسی دارن! و همیشه برای نظریه‌پردازان طرفدار این فرضیه این به صورت یه سوال مطرح هست که اگر این پتانسیل به بیست، سی، چهل و یا صد درصد برسه چی پیش میاد! Lucy به بیان یک نظریه در جهت اتفاقات ممکنی که در صورت افزایش این پتانسیل رخ می‌ده می‌پردازه.
خیلی جالبه که ما همگی خودمون رو مرکز دنیا می‌دونیم و همیشه معتقدیم وجودی که هرکس یه اسمی براش داره و اغلب ما به عنوان خدا می‌شناسیمش، چرا به ما التفات خاصی نداره چون ما خاص‌تریم ما بهتریم و ما باید بیشتر دیده بشیم! حالا Lucy این موضوع رو مطرح می‌کنه که در نگاه گسترده و اگر‌ زمان مطرح نباشه، وجود ما در حد یک روشن خاموش شدن چراغ هم به چشم نمیاد! وجود داشتن ما تو زمان هست که معنا پیدا می‌کنه!
«هر سلول، سلول‌های دیگه رو می‌شناسه و با اونا ارتباط برقرار می‌کنه. اونا هزار بیت در ثانیه اطلاعات بین خودشون تبادل می‌کنن. گروه سلولی با همدیگه یک شبکه ارتباطی عظیم رو شکل می‌دن که باعث تغییر ماده می‌شه. سلول‌ها به هم می‌پیوندن، یه شکل به خودشون می‌گیرن، بدشکلی، بازسازی شکل، فرقی نداره، همه یکسان هستن. انسان خودش رو منحصر به فرد در نظر می‌گیره، بنابراین، اساس کل نظریه موجودیت رو یگانگی خودشون قرار دادن. یک واحد اندازه‌گیری‌شونه اما اینطور نیست! تمام سیستم‌های اجتماعی که ما قرار دادیم یه طرح خلاصه محض‌ه. یک به اضافه یک می‌شه دو، تمام چیزی که یاد گرفتیم. اما یک به اضافه یک هرگز مساوی دو نبوده. در حقیقت هیچ شماره و هیچ نوشته‌ای وجود نداره. ما موجودیتمون رو تدوین کردیم و در حد و اندازه انسان درآوردیم تا قابل فهم بشه. یه مقیاس ساختیم بنابراین می‌تونیم مقیاس غیرقابل فهم و سنجش رو فراموش کنیم.
– اما اگر انسان‌ها قابل اندازه‌گیری نیستن و دنیا تابع قوانین ریاضی نیست، همه اونا تابع چی هستن؟
– از یک ماشین با سرعت کم در جاده فیلم بگیرین، سرعت تصویر رو به اندازه نامحدود زیاد کنین، ماشین ناپدید می‌شه! پس چه اثباتی از موجودیت اون داریم؟ زمان به موجودیتش مشروعیت می‌ده! زمان تنها واحد حقیقی اندازه‌گیری‌ه! بدون زمان ما وجود نداریم!»
اما داستان به اینجا ختم نمی‌شه، لوسی با گرفتن بالاترین دوز ممکن اون مواد، ظرفیت مغزی خودش رو به صد در صد می‌رسونه و ناگهان ناپدید می‌شه! و در پاسخ به سوال کسی که می‌پرسه پس اون کجاست؟ پیام میاد که «من همه‌جا هستم!» و لوسی به استعاره‌ای از وجود خدا تبدیل می‌شه!
با اینکه من فکر می‌کنم این فیلم رویکردی انسان‌گرایانه داره و می‌گه خدا در واقع انسانی با ظرفیت کامل مغزی هست و هر انسانی می‌تونه یک خدا باشه، و با وجود همه ناپختگی‌های فیلم، یکی از عینی‌ترین تصوراتی رو‌ که می‌شه از خدا داشت ارائه داده و از دید من واقعا قابل تحسینه!
دیدن این فیلم رو بهتون توصیه می‌کنم. شاید باعث بشه دیدتون رو‌کلی‌تر کنید و دست از این فکر برداریم که جهان دور ما می‌گرده!

rec-review

علاقه‌م به فیلم ترسناک فقط مربوط به مرض تمایل به ترسیدنی که دارم نیست، بیشتر برمی‌گرده به فانتزیم مبنی بر اینکه بترسم و بخزم تو بغل یار. یه جورایی لذتبخشه که ببینی جایی هست که موقع ترس و عدم احساس امنیتت بتونی بهش پناه ببری! بر همین اساس همیشه دنبال فیلم ترسناکم و از بقیه میخوام بهم معرفی کنن :دی
دیشب فیلم Rec رو دیدیم که چند وقت پیش یکی از دوستانمون معرفی کرده بود و می‌گفتن کلی جیغ زدن حینش و تا صبح هم با چراغ روشن بیدار مونده و زل زده بودن به دیوار! من هم هیجان بهم مستولی (!) شده بود، دنبال یه شب آروم می‌گشتم که نهایت ترس بهمون منتقل شه! Rec داستان یه دختر خبرنگار هست که با همکارش و یه دوربین می‌رن در مورد کار آتش‌نشانا گزارش تهیه کنن و بعد می‌رسن به یه ساختمونی که گویا یه خانومی به شدت اونجا جیغ می‌زده و به دلایل نامعلومی بعد از اینکه اینا وارد می‌شن ساختمون قرنطینه می‌شه و به هیچکس اجازه خروج نمی‌دن. کل داستان هم تو همون ساختمون اتفاق میفته. تا اواسط فیلم خمیازانه‌وارانه نگاه کردیم. از رضا پرسیدم چرا نمیترسیم پس؟ :| بعد سعی کردیم امیدوار باشیم که هنوز قسمتای ترسناکش شروع نشده اما تا آخرین سکانس دریغ از اندکی احساس ترس!
قبلا هم فیلم The Hitcher و The Silence of the Lambs یا سکوت بره ها رو هم دیدیم و نترسیدیم! البته ممکن هم هست قسمت بادامه مغزمون که مسئول احساس ترسه اشتباهی پسته دراومده باشه!!
خلاصه یه لطف کنید هر چند تا فیلم ترسناک می‌شناسید معرفی کنین و هرچی ترسناکتر بهتر! مچکرم :دی

شنبه ۲۳ فروردین

قرار بود واسه اولین بار دو تایی بریم سینما. خیلی ذوق و شوق داشتم چون از آخرین باری که رفته بودم سینما چنان می‌گذشت که اگر نگیم به عهد دقیانوس نزدیک می‌شد، در کمال تعجب می‌رسید به فیلم دو زن! قرار بود پیاده بریم چون رضا گفته بود نزدیکه!! بعدها فهمیدم تو دیکشنریش نزدیک با پنج-شیش کیلومتر فاصله برابری می‌کنه :|

از غر زدن‌های من تو مسیر مبنی بر اینکه این الان نزدیکه؟! که بگذریم پیاده‌روی باهاش عالی بود. این‌قدر عالی که اگر هوا گرم نبود دوست نداشتم مسیر تموم شه. ولی خب گرما (عه یادم رفت بگم؟ نه تنها پیاده رفتیم و نه تنها دور بود، بلکه ساعت  ۱۳:۴۵، در بهترین ساعت ممکن واسه پیاده‌روی! حرکت کرده و بسیار از این عمل خود خرسند؟! بودیم!) اجازه نداد اون‌قدرا در احساسات عشقولانه غرق شیم و بدو بدو می‌کردیم به سمت سینما. البته با مقداری اغراق :دی

رفتیم فیلم خط ویژه به کارگردانی مصطفی کیایی که سیمرغ بهترین فیلم از نگاه تماشاگران رو هم تو جشنواره فجر گرفته بود. من خط ویژه رو دوست داشتم اما خب یه شاهکار نبود. دغدغه‌های مردم رو خوب به تصویر کشیده بود و نگاه انتقادیش به وضعیت جامعه امروز رو پسندیدم. به طور کلی از مصطفی زمانی چندان خوشم نمیاد ولی انصافا بازیش تو این فیلم خوب بود. سعی کردم به رضا متذکر نشم که زمانی با عینکش عه چه جذااااب شده ولی از اونجایی که سعی‌های آدم همیشه به ثمر نمی‌شینه منم با خوردن مشتی به بازو از طرف رضا مورد لطف و احسان واقع شدم!!

بعد از سینما رفتیم رستوران آفریقایی و اونجا کلی خارجی دیدیم و تو گویی ما اونجا خارجی به حساب میومدیم حتی! غذا و نوع سرویس‌دهیش به معنای واقعی کلمه عالی بود. شب هم پیاده برگشتیم خونه و این یکی از اون مدل پیاده‌روی‌هایی بود که بالا اشاره کردم آدم دوست نداره تموم بشه و هی دنبال بهانه می‌گرده که طولانی‌تر بشه.

بیست و سوم فروردین یکی از بهترین دونفره‌هایی بود که تجربه کردیم.

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB