عشق

سمفونی مردگان

 آیا کسی می‌توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می‌کند؟ آدم پر می‌شود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ‌گاه دچار تردید نشود.

به او گفتم که عشق را باید با تمام گستردگی‌اش پذیرفت، تنها در جسم نمی‌توان پیداش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا. در آینه، در خواب، در نفس کشیدن‌ها انگار به ریه می‌رود و آدم مدام احساس می‌کند که دارد بزرگ می‌شود.

پی‌نوشت: سمفونی مردگان، یکی از بهترین کتاب‌هایی که خوندم…

یک دیالوگ از سریال How I met your mother:

زوج بودن سخت ِ و  تعهد دادن برای فداکاری کردن مشکل ِ ، ولی اگر اون آدم درستی [شخص موردنظر] باشه، همه چیز آسون می‌شه. به اون دختر نگاه می‌کنی و می‌فهمی اون همه چیزی ِ که تو زندگیت می‌خوای، و بعد اون کارا [زوج بون، تعهد و فداکاری] آسون‌ترین چیز تو دنیاست، و اگر این‌جوری نباشه، اون شخص، اونی که باید باشه نیست…

این حرف شدیدا من رو به فکر فرو برد. خیلی قشنگ بود، خیلی. آدمایی که خیلی از تعهد و بودن تو یه رابطه می‌ترسن، اگر به شخصی برخورد کنن که واقعا واسه‌شون ساخته شده، واقعا واسه‌شون مناسب ِ و کنار هم احساس بی‌نیازی داشته باشن، همه‌چی آسون می‌شه…

من با لفظ “نیمه گمشده” مخالفم. اینکه فرض کنیم تو دنیا فقط یک نفر واسه ما وجود داره درست نیست. اما عمیقا معتقدم تعداد افرادی که از هر جهت واسه ما مناسبن زیاد نیست، به جرات می‌تونم بگم خیلی کم ِ! و واسه همین، اگر با اون شخص موردنظر برخورد داشتین، اگر کنارش احساس آرامش، امنیت، بی‌نیازی، خوشحالی و فهم متقابل داشتین، واسه حفظ کردن اون رابطه تمام تلاشتون رو بکنین؛ البته یه تلاش دوجانبه، از طرف هر دو نفر… راحت از دست ندین همدیگه رو. ممکن ِ هیچ‌وقت اون شخص جایگزین رو پیدا نکنین و فقط حسرتش بمونه که چرا راحت گذشتین…

خیلی وقت‌ها آدما با یه فرد اشتباهی وارد رابطه می‌شن و همه‌چیشونو خرج می‌کنن ولی همیشه حس می‌کنیم یه چیزی کم ِ. یه چیزی باید باشه اما نیست…

واسه همینم این‌جوری جا افتاده که عشق یعنی غم و عاشقی ینی غمگین بودن. این دقیقا نشونه‌ای هست که ما باید بفهمیم اون شخصی که باهاش فال این لاو شدیم، شخص موردنظر نیست… عاشقی فقط گفتن جمله‌های عاشقانه و خوش گذروندن یا زجر کشیدن نیست. تو یه عشق واقعی، وقتی شخص، همونی باشه که باید باشه، انگار که روحتو لمس کنه، زمان کنارش بایسته، هرگونه احساس منفی ناپدید بشه و مهم نباشه حرف بزنین یا سکوت کنین، بخندین یا گریه کنین، تمام اون لحظات، با آرامش و لذت ِ.

اگر این‌جوری نیست، باید یاد بگیریم خودمون رو گول نزنیم. باید جسارت بیرون اومدن از یه رابطه اشتباهی رو داشته باشیم و بعدشم به خودمون افتخار کنیم. باید بدونیم که بزرگ‌ترین ستم در حق خودمون این ِ که از ترس تنها موندن، به بودن تو یه رابطه اشتباهی، با یه آدم اشتباهی تن‌دربدیم…

به نظرتون تنها بودن بدتره یا تو رابطه بودن و احساس تنهایی کردن؟! جوابش واضح نیست؟

همیشه واسه اینکه مامان حوصله‌ش سر نره، از میون سریال‌های در حال پخش از تی‌وی [لازم ِ توضیح بدم منظورم تلویزیون ایران نیست؟]، یه سریال رو انتخاب می‌کنم که شبا با هم ببینیم. یه جور وقت گذروندن با مامانم… این دفعه قرعه به نام یکی از سریال‌های جم کلاسیک، یعنی عشق و جزا افتاد.

سریال عشق و جزا، واسه من‌ی که زیاد سریال می‌بینم، یه سریال کاملا متوسط‌  ِ ، حتی شاید پایین‌تر؛ ولی خب از اونجایی که من هر فیلم و سریالی رو به سبک خودم، و با دید خودم نگاه میکنم و در موردش فکر می‌کنم، ممکن ِ حتی از یه سریال درپیت هم خیلی خوشم بیاد!

نکته قوت این سریال، نحوه ترسیم یه تصویر ِ بالقوه واقعی از عشق هست به نظرم.

اینکه ساواش، با وجود همه درگیری‌هاش، از یاسمین آرامش می‌گیره و در کنارش همه دغدغه‌هاشو فراموش می‌کنه… نه اینکه یاسمین کار خاصی بکنه‌ها، نه، دلیل این آرامش، احساس ِ خود ِ ساواش هست… این آرامش از عشق میاد، نه با حرف زدن، نه با راه‌حل دادن و نه هیچ چیز دیگه…

و این تصویر، خوبیش این ِ که یه چیز رویایی و دور از دسترس نیست…

عاشق شدن و عاشقی کردن یک تجربه است. یک حس قشنگ دوست داشتن، جاری میان تو و او.

اما چی باعث می‌شه این‌قدر در برابرش موضع بگیریم و دفاعی رفتار کنیم؟

به نظر من یکی از مهم‌ترین دلایلش، نیاز به این هست که طبق شنیده‌ها و قصه‌هایی که حاصل ِ به قول یونگ، ناخودآگاه جمعی‌مون* هست، عمل کنیم. ما نیاز داریم بگیم آدم فقط یه بار عاشق می‌شه، نیاز داریم عشقمون افسانه‌ای و ابدی باشه، نیاز داریم معشوقمون خیلی خاص باشه و …

اینا چیزهای ایده‌آلی هست که ما خیلی وقتا حتی بهش آگاهی نداریم ولی به نظر من وجود داره! رو همین حساب هم هست که اغلب حالت افراط و تفریط به خودمون می‌گیریم؛ یا عاشق می‌شیم و چنان درونش غرق می‌شیم که همه چیزمون رو فدا می‌کنیم و به جای داشتن دو هویت مجزا به اضافه‌ی یک “ما”ی مشترک، در هم ادغام می‌شیم و دیگه هیچ حقی برای فردیت و استقلال خودمون قائل نمی‌شیم!، یا اینکه ژست می‌گیریم که: من به کسی دل نمی‌بندم! یا به عبارت بهتر: دم به تله نمی‌دم. دقیقا هم مشکل از همون جایی نشأت می‌گیره که عشق رو تله می‌بینیم! چیزی که ما رو به دام می‌ندازه و آزادی‌مون رو سلب می‌کنه.

رک و بدون هیچ حرف اضافه‌ای توصیه می‌کنم خودتون رو رها کنین از این همه قید و بند، این همه باید و نباید! ذهنتون رو باز بذارین تا افکار ناخودآگاه به ذهنتون بیاد! با ترس‌هاتون آشنا بشین، بذارین بیاد بالا، رو سطح آگاهی. به جای اینکه به وسیله ناخودآگاه و ترس‌ها و تردیدها هدایت بشین، شما سکان کنترل ذهنتون رو به دست بگیرین.

بذاریم اتفاق‌هایی که سهم زندگی ما هستن، رخ بدن. آره من طرفدار ریسک‌پذیری هستم، ولی در عین حال باید به یاد داشت آینده‌ی ما، نه، فردا، یا حتی یک ساعت بعد رو مجموعه تصمیم‌ها و انتخاب‌هایی که همین الان می‌گیریم تعیین می‌کنه، به علاوه‌ی انتخاب‌های پیشین. آینده در دست من و توئه، اگر همین الانمون رو دریابیم…

 

* ناخودآگاه جمعی از غرایز و اشکال موروثی ادراک یا اندریافت تشکیل می‌شود که هرگز فرد به آنها آگاهی نداشته و در طول زندگی او به دست نیامده‌اند، بلکه وجه مشخص گروه کامل از افراد – خانواده، ملت و یا همهٔ نوع بشر – می‌باشد. [ویکی‌پدیا]

بیا حواسمان را پرت کنیم
مال هر کس دورتر افتاد
عاشق‌تر است
اول من
حواسم را بده تا پرت کنم

کیکاووس یاکیده

عشق همیشه عشق است؛ همیشه عشق می‌ماند.

عشقی که تبدیل به نفرت می‌شود با مفهوم عشق بیگانه‌ست. شاید بشود اسمش را گذاشت توقع، خودخواهی، مازوخیسم، هوس، هیجان، تعهد، لذت‌طلبی و یا هر چیز دیگری.

درون عشق درد و رنج و محنت و دوری بی‌معناست.

عشق یعنی یک احساس ناب ِ بی‌نظیر، که بدون اینکه بخواهی و بفهمی درونت ایجاد، و تعریف می‌شود و تا ابد در تو خواهد ‌ماند. همین…

 

پی‌نوشت: موزیک گروهی بچه‌های آکادمی گوگوش [دانلود]

خداییش ببینین چه‌قدر صدای آرمین و آوا قشنگ ِ. و البته انرژی ماهان…

خانوم‌ها وقتی به روزهای قرمز تقویمشون نزدیک می‌‌شن، یه سری تغییرات فیزیولوژیکی-روانی رو باید متحمل شن. اکثرا بهانه‌گیر، حساس و بی‌حوصله می‌شن، احساس خستگی می‌کنن، بعضی‌ها بداخلاق می‌شن و بعضی ناآروم. [این سه تا مثال رو از این سایت بخونین (کلیک)]

این شرایط وقتی بدتر می‌شه که به این تغییرات هورمونی و فیزیولوژیکی، محیط و مسائل زندگی استرس‌زا هم اضافه بشه! اون وقته که دیگه یه فشار واقعا مضاعف رو ایجاد می‌کنه و یه خانوم احساس می‌کنه اوضاع زندگی از کنترلش خارج شده.

خود ِ این تغییرات هورمونی، خیلی وقتا کنترل و کنار اومدن باهاش از عهده‌ی خیلی‌ها خارج ِ؛ مخصوصا کسانی که درد جسمی زیادی رو تحمل می‌کنن. بعضیا رو می‌شناسم که حتی کارشون به بستری شدن تو بیمارستان می‌رسه!! اما یه عده اگر محیطشون آروم باشه، کسی رو داشته باشن که درکشون کنه و بدونه که اگر الان داره یه حرف غیرمنطقی می‌زنه معنیش این نیست که بی‌منطق ِ، با تغییرات خلق و خوی پارتنرش اون هم رفتارشو ملایم‌تر کنه، بدونه که طرفش الان از نظر عاطفی خیلی بیشتر از هر زمان دیگه‌ای بهش نیاز داره، حمایتش کنه، ضعف نشون دادنش رو به پای ضعیف بودنش نذاره و . . . خیلی خوب با این تغییرات فیزیولوژیکی کنار میان. حتی شاید تاثیر زیادی هم روی اخلاقشون نذاره.

البته عده‌ای هم هستن که خودشون وضعیتشون رو کنترل می‌کنن و به خودشون متکی‌ان. این خیلی هم عالی ِ، اما خب از طرفی تعداد این افراد خیلی کم ِ و از طرف دیگه یه جاهایی یه روزایی اون کنترل از دستشون خارج می‌شه.

چیزی که می‌خوام بگم این ِ که چرا تو یه رابطه سعی نکنیم شرایط همدیگه رو درک کنیم؟ مثلا اگر می‌بینین پارتنرتون به عواطف شما نیاز داره، چرا تصور کنین که مایه گذاشتن واسه‌ش از مردونگی شما کم می‌کنه یا به اصطلاح لوس می‌شه؟ من فکر می‌کنم همین “با سیاست رفتار کردن”ِ که به رابطه آسیب می‌زنه، نه صداقت و عشق.

چرا همیشه انتظار داشته باشیم طرفمون پرفکت و کامل و منطقی رفتار کنه؟ اونم گاهی شرایط روحی خوبی نداره. گاهی هم هورمون‌ها تا حد زیادی قدرت رو ازش می‌گیرن [جالب ِ بدونین که نشانگان قاعدگی به اندازه‌ای تو بعضیا شدید ِ که تو طبقه‌بندی جدید مشکلات پزشکی به رسمیت شناخته شده و اصطلاح سندرم ملال پیش از قاعدگی به عنوان تشخیص مطرح می‌شه]. یادمون باشه اینکه یه نفر تو یه موقعیت یه جور خاص رفتار کرد، نباید به پای شخصیتش به طور کلی گذاشته بشه.

نکته بعدی اینکه این تجربه برای هرکس یه جوری اتفاق میفته و هرگز تجارب مثلا دوست‌دختر قبلیتون رو به نفر بعد تعمیم ندین! هر خانومی اینو یه جور تجربه می‌کنه که منحصر به خودش ِ.

در آخر هم یه صحبتی دارم رو به خانوما: نمی‌دونم چرا بعضیا اینکه به طرفشون بگن “نزدیک به پریودم هستم” رو این‌قدر چیز بدی می‌دونن! طرفتون که علم غیب نداره بفهمه شما تو وضعیت خاصی هستین. اینم یکی دیگه از تابوهای مسخره‌س. با توضیح دادن به پارتنرتون اون درک بهتری نسبت به قضیه پیدا می‌کنه و دلیل رفتار شما براش قابل درک می‌شه. یادتون باشه آقایون تو درک علایم غیرمستقیم خیلی ضعیفن و همیشه به توضیحات شما نیازمند…!

دوست دارم نظراتتون رو بشنوم و تو تجاربتون رو شریک بشم…خانوما [اگر دوست داشتین از اسم مستعار استفاده کنین] از تجاربشون و نحوه‌ای که براشون اتفاق میفته، نوع برخورد طرف مقابلشون و اینکه اون واکنش چه تاثیری روی رابطه داشته بگن و آقایون از اینکه واسه پارتنرشون چه‌جوری اتفاق میفته، نحوه‌ی برخوردشون و اثری که رفتار اونا روی طرف مقابلشون داره.

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB