واسهم sms اومده بود که: “اگر دوباره به دنیا میومدی، چی رو تغییر میدادی؟ الان کجا بودی؟”
ذهنم فلشبک میخوره به گذشته، و در کسری از ثانیه، تمام زندگیم واسهم مرور میشه. از دوران خوش بچگی، دوران تلخ و طلایی نوجوونی، و واقعیتهای جوونی. روزهایی که دوست داشتم یا نداشتم، و آرزوهای دور و دراز…
با اطمینان جواب دادم: همینجا که هستم…
تو زندگیم خیلی چیزها بوده که دوست نداشتم. سختیهای زیادی رو متحمل شدم. خیلی وقتها دلم خواسته کاش یه زندگی عادی داشتم. گاهی اشتباه کردم، پشیمون شدم، دلگیر شدم، خسته شدم، بریدم، غر زدم که کاش تموم میشد این زندگی مسخره!!… اما وقتی عمیقتر نگاه کردم، دیدم من این تارا/سارای کنونی رو خیلی دوست دارم و هرگز حاضر نیستم کوچکترین چیزی رو عوض کنم، که مبادا، همون اتفاق به ظاهر کوچیک، من رو متفاوت کنه با چیزی که اکنون هستم!
نه اینکه از خودم خیلی راضی باشم یا زندگی پرفکت و بینقصی داشته باشم، نه، خیلی ساده، خودم و هرچه که باعث شده من اینجوری باشم رو دوست دارم.
به سرفه میافتم
چند تکه بغض بیرون میپرد…
عاشق شب هستم، و یلدا طولانیترین شب سال است!
یلدا، جزء معدود رسم و رسوم، و جشنهای ایرانی ِ که برامون مونده. شبی که با تمام زیباییاش، در تقویم عربی-ایرانی ما، جایش خالیست.
اما میشود یلدا را در دلها زنده نگه داشت!
من یک ایرانیام. فقط همین!
یلدایم مبارک
یلدایتان مبارک…
پینوشت: این لینک خوشمزه رو هم ببینین [کلیک].
کاش غار تنهایی، وجود خارجی داشت!
جایی که وقتی اینجا جای تو نیست بروی.
میخزم درون پیلهام، بیاینکه کسی ببیند یا بداند!
بیخیال ِ غار تنهایی.
ذهن ِ من، هنوز هم نفس میکشد…
پینوشت: یک آهنگ فوقالعاده زیبا، منسوب به فریدون فروغی [دانلود]
بیا حواسمان را پرت کنیم
مال هر کس دورتر افتاد
عاشقتر است
اول من
حواسم را بده تا پرت کنم
…
کیکاووس یاکیده
بعضیها بود و نبودشان خیلی فرق داره و وقتی نیستن یا کمرنگتر هستن تازه ارزش حضورشون رو میشه درک کرد…
مامان من نمونهی بارز جملهی بالاست.
از پریشب که مریض شده و اکثرا یا تب و لرز داره یا خواب ِ، بیقرار و بیحوصلهام. حالم خوب نیست؛ یا شاید بهتر باشه بگم حالم بد ِ، خیلی بد.
به ظاهر عادیام. با همه گپ میزنم. میگم، میخندم. حواس خودمو پرت میکنم. موزیک گوش میدم. ترجمه میکنم. مشاوره میدم. رو مسائل آدمایی که ازم کمک میخوان تمرکز میکنم تا بهترین راه رو جلوی پاشون بذارم. کتاب میخونم. نتگردی میکنم. میشینم پای فیلم و سریال طنز. مستند نگاه میکنم. ذهنم رو میسپارم به بازیهای کامپیوتری. و…
همه چیز طبیعی به نظر میاد ولی… کافیه یک لحظه دست بکشم از هر فعالیتی تا اشکام سرازیر بشه…
پینوشت: این آهنگ رضا شیری احتمالا تا الان هزار باری ریپید شده واسهم!: من به جای تو [کلیک]
بعدنوشت: مامان بهتره. مرسی از حمایتتون…
تو فیسبـ.وکم، واسه مشخص شدن و تفکیک خوانندههای خاموش وبلاگیم [که من نمیشناسمشون]، از کسانی که همینجوری Add کردن نشستم به همهی افرادی که تو لیستم بودن مسیج دادم که “من رو میشناسین آیا؟ و از کجا؟”. خب همونطور که همه میدونیم، تو فیسبـ.وک مدتهاست اپیدمی شده تا جایی که میتونی همه رو Add کنی و هرکی هم Addت کرده رو تایید کنی تا فقط لیست دوستات پر و پیمونتر باشه و گاهی حتی کلاس بذاری من شونصدتا دوست دارم مثلا!
حالا جالب این ِ که کاری هم به هم ندارن گاهی. حتی در حد لایک هم در ارتباط نیستن. اما حس خوبیه شونصدتا فرند داشتن ظاهرا!!
هر کس عقایدش برای خودش و من محترم ِ. این نظر من ِ که این کار مسخرهست ولی دلیل نمیشه واسه کسی که از این کار لذت میبره هم بد باشه که. هر فردی باید تا جایی که به خودش و دیگران آسیب نزنه، هر کاری براش لذت داره انجام بده…
به هر حال، نوع برخوردها برام جالب بود. اکثر بچهها از خوانندههام بودن. یه سری گفتن اشکالی نداره اگر اینجوری راحتتری و میتوی ریموو کنی ما رو. یه عده هم یه عالمه نشونه دادن که سالهاست منو میشناسن و خواهش کردن پاکشون نکنم چون دوست دارن تو فیسبـ وک منو داشته باشن [که این گروه خیلـــــــی حس مثبتی منتقل کردن بهم]. بقیه هم فقط توضیح دادن بلی من رو میشناسن از طریق وبلاگ. خب صد البته من هیچکدوم از خوانندههامو پاک نکردم.
عدهی اندکی هم گفتن به خاطر داشتن دوستان مشترک با فراوانی بالا ادد نمودهاند [که حذف شدند].
ولی از همه جالبتر چند نفری بودن که در جواب گفتن: “شما از لیست فیسبوک من حذف شدی”.
همیشه نحوه جبهه گرفتن آدما برام جالب بوده. اینکه ترجیح میدن غیرمحترمانه حذف بشن، تا اینکه صادقانه چیزی ازشون پرسیده بشه. راستی چرا آدمها صداقت رو برنمیتابند؟
پینوشت: جالب ِ بدونین که مثلا مارک زاکربرگ [کلیک] به عنوان شخصیت سال ۲۰۱۰، توسط مجله تایمز انتخاب شده. انتخاب اون چه دلایلی داشته و این انتخاب چه دلایلی. بگذریم!