ساراکو

× بعضی وقتا می‌بینی همه چیز آروم ِ، همه چیز، جز خودت. انگار که زاده شدی برای هر لحظه “بودن”، و “بودن”ی که درد دارد و تو می‌دانی و دردش را به جان می‌خری؛ چرا که حاضر نیستی تهی شوی از “بودن”…

× این‌قـــدر کار ریخته سرم که حتی نمی‌دونم باید از کجا شروع کنم! دست من بود، واسه چند روز هم که شده، بیست‌و‌چهار ساعت رو می‌گستردم بشه سی‌ساعت! خب البته نه واسه اینکه بیشتر از این کاری انجام بدما، نع، واسه اینکه تایم خوابم رو بیشتر کنم :دی

خیلی وقت ِ که دچار خودسانسوری‌ام. بی‌پروایی‌ام به فنا رفته بود. هرچه می‌خواستم بنویسم باید احساسات چند نفر رو در نظر می‌گرفتم و بعد می‌نوشتم، که همون ‌هم گم می‌شد لابه‌لای واژه‌هایی پر از ابهام که هر کسی به نحوی برداشتی داشت ازش…

فکر می‌کنم عیدی من به شما، تو سال ۹۱، تارایی هست که بی‌سانسور براتون خواهد نگاشت.

هرکسی حس می‌کنه خوندن اینجا بهش آسیب می‌زنه، عمیقا خواهشمندم دیگه سر نزنه. برای من خیلی خیلی سخت ِ که احساسات شما رو در نظر نگیرم ولی از اول که “یادداشت‌های یک تارای بی‌پروا” رو شروع کردم، هدفم بی‌پروا نوشتن بود. اگر قرار باشه نقاب بزنم و خودم رو قایم کنم تا چیز خوشایند و همه‌پسندی از آب دربیاد در ِ اینجا رو بهتر ِ تخته کنم!

امروز، تقریبا خیلی‌ها هویت واقعی من رو می‌دونن. اسمم رو هم که تمام خواننده‌های همیشگیم می‌دونن. یک سری دوستان نزدیکم هم همیشه اینجا رو می‌خونن. چه بسا ممکن ِ کسانی هم باشن که از آشناهای من هستن و اینجا رو پیدا کردن و می‌خونن و من نمی‌دونم. یک سری احتیاط‌ها هم از این جهت بود که نکنه اینجا فیـ.لـ.طر شه. اما دیگه هیچ‌کدوم برام مهم نیست. دیگه بسه. خسته شدم از سانسور کردن خودم…

 

پی‌نوشت:

۱- دوستان نزدیک و نسبتا نزدیک دنیای واقعی، لطفا هرگز درباره‌ی مسائلی که من اینجا می‌نویسم و خودم شخصا براتون تعریف نکردم ازم چیزی نپرسین. اگر بخوام چیز بیشتری بدونین خودم براتون تعریف می‌کنم! مرسی…

۲- قصد داشتم آرشیو وبلاگ قبلی رو جزء آرشیو بذارم اما بعد تصمیم گرفتم یه سری پست‌ها رو با ذکر تاریخ، به عنوان پست جدید بذارم.

۳- از سانسورشکنی‌های من فعلا این آهنگ رو داشته باشین، تا بعد بیام بنویسم براتون… :دی

حالم عوض می‌شه / شادمهر [دانلود]

۴- راستی سال نو مبارک. خیلی دوستتون دارم بچه‌ها. :x

به سبک هر سال، دم عید، سالی که گذشت و اتفاقاتی که رخ داد رو زیر و رو کردم تا براتون بنویسم. ذهنم پر از افکار منفی بود. اینکه سال نود چه‌قد سال افتضاحی بود و اینا، اما در آخرین لحظات دیدم این‌جوریا هم نبوده انگار…

بهم خیلی سخت گذشت. اولین بار طعم افسردگی رو چشیدم. حالم هیچ خوب نبود و با کسی هم درباره‌ش حرف نمی‌زدم، هیچکی جز رزا… رزای نازنینم که در تمام لحظات بدم قدم به قدم همراهم بود. نه اینکه بخواد پشتم وایسته تا نیفتم، نه، کنارم بود، دست در دستم. و اولین بار تو زندگیم کسی رو تا این حد به خودم نزدیک احساس کردم. لازم نبود من چیزی بگم تا اون بفهمه من دردم چیه. کسی که خیلی خیلی شبیه من ِ. عاشقشم رسما… رزا، قشنگ‌ترین اتفاق سال نود من بود و خواهد موند.

محمد، داداشم… هیچی نمی‌تونم در توصیفش بگم. کاش می‌شد لبخند عمیقی که روی لبام نشسته رو براتون نقاشی کنم. فقط در یه جمله می‌تونم بگم کنار محمد دیگه هیچی نگرانم نمی‌کنه.

آرش، آرش منتظری، که خیلی خیلی هم بهش مدیونم. کسی که امیدوارم کرد هنوز هم ممکن ِ تو دنیای وبلاگی به کسی نزدیک بشم و پشیمون نشم. یه آدم فوق‌العاده باسواد و باشعور که فرسنگ‌ها دورتر از نوک بینیشو می‌بینه. آشنایی باهاش و گپ زدن‌هامون تو سال نود افتخاری بود برای من. آرش برای من خیلی خاص ِ و خودش می‌دونه کاملا. امیدوارم هرگز طرفدارانش رو از شنیدن و خوندن اشعار زیباش محروم نکنه…

سعیده‌ی عزیزم. از بچه‌های دانشگاه که تا قبل از سال نود حتی در حد سلام علیک هم به زور ارتباط داشتیم، اما الان احساس نزدیکی خاصی بهش دارم و واقعا دوستش دارم. از دسته معدود آدمایی که مهربونیش کاملا صادقانه و شفاف ِ…

نیلوفرزاد، از دوستان توئیتری خیلی خیلی عزیزم که از حضورشون تو زندگیم و دیدن عشقشون نسبت به هم غرق لذت می‌شم.

کلا تو سال نود با آدمای خیلی زیادی آشنا شدم و اکثرشون جزء دوستانم هستن.

تو سال نود یه سری از دوستان رو که همیشه ادعای معرفت جاودانه داشتن رو هم شناختم. واسه من اتفاق خوبی بود. یاد گرفتم نباید رو ادعای کسی حساب کنم. یا کسی که تو شرایط سختی پشتمو خالی کرد. هرچند من از هیچ‌کدوم ذره‌ای ناراحت نیستم و هنوزم دوستشون دارم…

یه جورایی سال نود، پر از درس بود برام. دورانی که به سختی سپری شد ولی خودم رو توش احیا کردم. اون روزی که زهره بهم sms داد و گفت “امروز که تو یونی دیدمت، حس کردم شدی همون سارای همیشگی” رو هیچ‌وقت یادم نمی‌ره. حس بی‌نظیری ِ که ببینی کس دیگه‌ای هم انقدر حواسش بهت هست و به رفتارت دقیق ِ. آره، اون موقع زمانی بود که من از افسردگی رها شده بودم.

امروز، در آستانه‌ی سال نود و یک خوشحالم که هنوز می‌تونم به خودم لبخند بزنم و از مسیری که درونشم احساس رضایت کنم. :)

خداحافظ نود…

از اون دسته آدما ام که به کلمات و واژه‌ها زیاد دقت می‌کنم؛ گاهی گیر می‌دم حتی!

به نظر من، واژه‌ها قداست دارن. هر کلمه‌ای رو وقتی باید به کار برد که حق مطلب رو ادا کنه.

از جملات پرکاربرد فارسی که من باهاش مشکل دارم، “چه خبر” هست! به نحو عجیبی به طور معمول جواب این سوال “سلامتی” هست، حتی اگر فرد در اون لحظه سلامت نباشه! حالا اگر خیلی به خودش فشار بیاره، نهایتا بگه “خبر خاصی نیست.”

با این حال این جمله‌ها همیشه به صورت ضبط‌صوت‌واری در پی هم میان:

“سلام. خوبی؟ چه‌خبر؟”

اریک برن، روانشناس تحلیل تبادلی، اسم این نوع خوش ‌و بش کردن رو می‌ذاره وقت‌گذرانی. یه جور گفت‌وگوی سطحی برای معاشرت‌های معمول.

شاید مسخره به نظر بیاد، ولی قصد دارم این جمله رو از مکالماتم حذف کنم، مگر وقتی که واقعا بخوام در یه موردی خبر بگیرم… :)

دلم که تنگ می‌شود، براق می‌شوم طرفش، دو سه باری چشم غره هم می‌روم، گاهی کمی گوش‌مالی هم رویش پیاده می‌کنم اما پوستش زیادی کلفت شده و رویش بیشتر از این حرف‌هاست!

پشیزی مرا تحویل نمی‌گیرد! نیشخندی به لب می‌نشاند، دست به کمر، سینه به جلو، سر بالا، فاتحانه به من می‌نگرد.

اگر دقت کنم، می‌شنوم که زیر لب، “هه”ای هم می‌گوید و راهی را که به سمت تنگ‌تر شدن در پیش گرفته ادامه می‌دهد. انگار نه انگار مرا به زانو درآورده و هر کس دیگری بود حداقل دست حریفش را می‌گرفت و سرپایش می‌کرد!

دلم که تنگ می‌شود…

وقتی خبر رسید که فرهادی اسکار رو برده، دانشگاه بودم. چند لحظه چشمام گرد مونده بود! بعد از جایزه‌ی گلدن کلوب، واقعا انتظار نداشتم اسکار بگیره…

هرچند با تاخیر، گرفتن جایزه‌ی اسکار رو، نه فقط به اصغر فرهادی، که به همه‌ی ایرانی‌ها تبریک می‌گم؛ و از همین تریبون، تاسف صمیمانه‌ی خودم رو نسبت به برخورد مسئولین اعلام می‌کنم.

لینک‌های جالب در این زمینه: (بروزرسانی: متاسفانه منبع خبری، لینک‌ها را پاک کرده)

فرهادی اسکار را فتح کرد / مخاطبان صدا و سیما در بی‌خبری

تصاویر، حواشی و متن اسکار، اصغر فرهادی بر بام سینمای جهان

اصغر فرهادی: دولت ایران متحد نیست

نخستین پیام تبریک به فرهادی از سوی نوه‌ی امام 

متن تبریک سید محمد خاتمی، عزت‌اله انتظامی و هیئت مدیره خانه سیما به فرهادی

سلحشور: اسکار که ارزشی ندارد!!!

تبریک باهنر به فرهادی

انتقاد سید جواد هاشمی از عدم تبریک وزیر ارشاد به فرهادی

چه کسانی به فرهادی تبریک گفتند + متن تبریک‌ها

فیلم مراسم اهدای جایزه اسکار به فرهادی

عکس و ویدئویی جالب از پیمان معادی و لیلا حاتمی در حال پرو لباس مراسم اسکار

تصاویر: اصغر فرهادی، لیلا حاتمی و پیمان معادی در مراسم اسکار

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB