بعضی حرفا بعضی دردا مثل یه جوش چرکی میمونن هرچی بهشون دست بزنی بدتر زخم میشن و چرکاشون میزنه بیرون.
بعضی دردا دردن، نه کلامی برای توصیفشون هست نه واژهای برای ابرازشون. یه درد در انتهای حس درد.
نه تنها با کسی نمیتونی ازش بگی، بلکه حتی با خودتم نمیتونی در موردش حرف بزنی. فقط میدونی یه جایی یه گوشهای از قلبت یه زخم عمیق هست، زخمی که چند بار دستکاری شده و دلت ازش خون میشه.
رو بعضی دردای بیدرمون نباید حتی مرهمی گذاشت، درمانی براشون نیست چون اصلا مربوط به تو نیست که بتونی کاری در موردش بکنی. فقط باید، بدونی هست، بپذیریش، باهاش مدارا کنی چون همینه که هست و دنیا اونقدر رحم و مروت سرش نمیشه که حتی نذاره تبدیل به جای بدتر و بدتری بشه.
میذاری اشکات جاری شه، اشکایی که سرد نیستن تا آب بپاشن رو آتیش درونت، اشکایی که گر گرفتن و تا اعماق قلبت رو میسوزونن…
خب، حداقل تو این دنیا، یه کسی هست که حتی وقتی نتونه کاری بکنه، کنارم بشینه و در سکوتی پر از درک آرامشم باشه.
یه کسی باید تو زندگی هرکسی باشه که نپرسه چرا چطور چجوری اینجوری شد و … فقط سرتو بذاری رو شونهش، فقط بغلت کنه. یه کسی یه چیزی باید باشه تا بشه تو این دنیای مسخره دووم آورد.
دیدگاهتان را بنویسید