کتاب کوری را که تمام کردم این احساس را داشتم که چشمهایم دردناکاند. چرا؟ چون در کتاب کوری درد را نمیخوانیم، درد را احساس میکنیم، میچشیم! دردی با طعم گس تلخی بیپایان. بیناییم یا نابینا؟ مرز دیدن و ندیدن کجاست؟ آیا هر دیدنی دیدن است؟
کتاب کوری تمامی اصول اخلاقی ما را به چالش میطلبد. هر آنچه از جامعه به ما خورانده شده است را در معرض بازبینی قرار میدهد و از مطلقگرایی به نسبیت امور میرسد. گاهی جان را بخشیدن و نانی آوردن کار درستی است و گاهی جانی را گرفتن.
این کتاب سرشار از تمثیلهای نمادین است که میتواند تا آخر عمر دیدمان را به زندگی تغییر دهد. به طور کلی کتابی است که میتوان گفت قبل از خواندن کوری اینگونه فکر میکردم و بعد از خواندنش جوری دیگر!
توصیف وضعیتی منحصر به فرد که به هر پدیده و هر اتفاق عمق خاصی بخشیده و بشریت را از عصر تمدن به عصر زوال میبرد، کنایه میزند که به واقع چه چیزی دارد به سرمان میآید. عمیقترین نیازها و افکار انسانی سرکوبشده در پس این کوری سربرآوردهاند، نیازهای واقعی، نه متظاهرانه. این سربرآوردن نیازها، ما را به غریزه نزدیک میکند، به زندگی حیوانی، و کنایهای است به اینکه در هرج و مرج و رفتارهایی خالی از تفکر تا چه حد به بعد حیوانی وجودمان نزدیکیم.
در کتاب ما با هیچ اسمی روبرو نیستیم. آدمها با یک ویژگی بارز ظاهریشان معرفی میشوند. اما نقطه مشترک این ویژگی چیست؟ چشم! پسرک لوچ، دختری با عینک دودی، پیرمردی با چشمبند سیاه، دکتری که چشمپزشک است و … اسمها میتوانند همذاتپنداری شما با شخصیتهای داستان را بسیار بیشتر کنند، با این حال شگفتا که ساراماگو چنان ماهرانه از پس توصیفهای بینظیر برآمده که شما به هیچ اسمی احتیاج ندارید. شما خودتان را در آن شهر میبینید، گویی که از نگاه راوی ناظر آدمها باشید.
تنها ایرادی که من میتوانم به این کتاب وارد کنم کمی پرگویی آن است. تکرار مکررات و وجود بخشهایی قابل حذف که نبودنشان لطمهای به داستان وارد نمیکند.
گاهی در ذهنم کوری با قلعه حیوانات مقایسه میشد اما این کجا و آن کجا؟ قلعه حیوانات علیرغم متفاوت بودن کارتهایش را خیلی رو بازی کرده است و تنها تفکر ما را درگیر میکند، اما کوری از طریق برانگیختن احساسات تفکر را به تکاپو میاندازد.
کوری آفرینندهی یک شاهکار است، کتابی که هر کسی در زندگیاش باید یک بار آن را بخواند.
————————————————————–
جملات ماندگار کتاب:
غم و شادی بر خلاف آب و روغن میتوانند با هم مخلوط شوند.
…
خانه واقعی هر شخص جایی است که در آن میخوابد.
…
همهمان گاهی درمانده میشویم، چه بهتر که هنوز میتوانیم گریه کنیم، اشک ریختن اغلب مایهی نجات است، بعضی وقتها اگر گریه نکنیم به قیمت جانمان تمام میشود.
…
همه گناهکار و بیگناهیم.
…
اگر نمیتوانیم مانند انسانها زندگی کنیم لااقل سعی کنیم مانند حیوانات زندگی نکنیم.
…
صدا وسیله بینایی فردی ست که نمیتواند ببیند.
…
انگار از خندهی خودش دردش آمد.
…
حالا که ظاهرا همه دارند کور میشوند، زیبایی دیگر بیمعنی است.
…
شاید فقط در دنیای کورهاست که همهچیز همانی است که واقعا هست.
…
من خیلی مطمئن نیستم که فلاکت و شرارت حد و حدودی داشته باشد.
…
انسانی که فاقد پوستهی دومی به نام خودبینی باشد، هنوز از مادر زاده نشده است.
…
سکوت بهترین شیوه تایید است.
دیدگاهتان را بنویسید