… از اولش از همون وقتا که لب جوی آب میشستم و تو خودم غرق میشدم، وقتایی که پدرم میومد میگف اینجا چی کار میکنی؟ واقعا اونجا چه کاری به جز فکر میتونستم بکنم؟ اصن من چرا اونقد فکر میکردم؟ بچگی و بیخبری من کجا رفته بود؟
این پیرمردی که تو این عکس نشسته و لبخند زورکیش پشت ریش سفیدش محو شده و اینطوری زل زده به من کی این شکلی شد؟ بچگیش کی رفت و پیریش کی اومد؟
ولم کنن، میرم همون جوی آبو پیدا میکنم و پاهامو توش آویزون میکنم و میرم تو فکر. فکر، فکر…
بیوگرافیمو نوشتم، خیلی جاهاش سخت بود. حرفم نمیومد. تعریفم خشکیده بود جاش اشک بود. همون اشکی که خیلیا برا جوشیدنش دعوام میکنن. درد بود. دردی که میره وسط لبخند عکسم جا خوش میکنه…
گاهی میخواستم سینهمو بشکافم و همه چیزو بریزم بیرون و راحت بشم. راستش اصلا به این نیت شروع کرده بودم. از حمل این دل سنگین خسته شده بودم. اما نشد. نمیشه. قصهم تموم شده ولی من نتونستم تموم حرفامو بزنم. نشد دیگه. تا زندگی منو زندگی نکرده باشی، نمیتونی بدونی نشد و نمیشه یعنی چی. زندگی من. من. پرویز. من. پرویز. من. پرویز پرستویی…
دکلمه من – پرویز پرستویی [لینک دانلود و خرید قانونی]
2 پاسخ به بدون شرح