آرشیو ماهانه: ژانویه 2014
گاهی وقتا نیاز به یه تلنگر داری، نیاز به یه حرف، یه اتفاق، تا کبک درونتو بال و پر بدی، از خواب زمستونی بیدار شی، و به خودت بیای!
گاهی پیش میاد آدم کاری رو انجام میده که اصلا از خودش انتظار نداره. اینجور وقتا خوبه یه نگاه به آدمای نزدیک و مهم زندگیمون، به دوستان و اطرافیانی که باهاشون در ارتباطیم بندازیم. ناگهان در کمال تعجب میبینیم کاری رو انجام دادیم که تصورش رو هم نمیکردیم اما واسه فولان دوستمون یه چیز عادی بوده!
دوستیها خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو کنیم رو ارزشها و تصمیمات زندگیمون اثرگذاره، بیاینکه حتی خودمون متوجه بشیم!
باید آگاه باشیم که چه کسانی رو به زندگیمون راه میدیم و یادمون باشه هرچهقدرم شخصیتمون شکل گرفته باشه و هویتمون جا افتاده باشه، باز هم میشه لغزید و روی خیلی چیزا پا گذاشت!
اینکه پدر و مادر آدم در مورد خیلی چیزهای اساسی کاملا متضاد همدیگه باشن و فکر کنن غمگینه…
والت: راز، آدمها رو از هم دور میکنه. تجربه کردم که میگم باور کن! تموم کارایی کارایی که کردی، بخشی از وجودته، و…
منظورم اینه که اگه بخوای که بقیه عمرت رو باهاش بگذرونی، پس باید تصمیم بگیری که چهقدر از رازهات رو می تونی باهاش در میون بذاری.
سریال #Breaking_Bad
فصل پنجم – قسمت سوم
دقیقه ۲۷:۴۱
اگر نتونستی مهمترین رازهایی که رو شونههات سنگینی میکنه رو بهش بگی، اون رابطه از پایبست ویرانه! چون هیچوقت نمیشه اون صمیمیت و احساس نزدیکی و آرامش که همه عمر دنبالش بودی رو، کنارش تجربه کنی…
وقتی به خدا نزدیکترم، وقتی میرم سراغش، وقتی نیایشش میکنم و باهاش گپ میزنم حالم خیلی خوبتره. آروم میگیره ذهن سرکش و درگیر و عصیانگرم.
دور شدن از خدا، واسه روحم، واسه دلم خوب نیست، جواب نمیده. تجربه اینو بهم ثابت کرده.
این روزها، سرشار از آرامشم، لبریز از لبخند
عشق یعنی…
از حرف زدن باهاش، از بودنش، از به یاد آوردنش مست و پاتیل شی!