× بعضی وقتا میبینی همه چیز آروم ِ، همه چیز، جز خودت. انگار که زاده شدی برای هر لحظه “بودن”، و “بودن”ی که درد دارد و تو میدانی و دردش را به جان میخری؛ چرا که حاضر نیستی تهی شوی از “بودن”…
× اینقـــدر کار ریخته سرم که حتی نمیدونم باید از کجا شروع کنم! دست من بود، واسه چند روز هم که شده، بیستوچهار ساعت رو میگستردم بشه سیساعت! خب البته نه واسه اینکه بیشتر از این کاری انجام بدما، نع، واسه اینکه تایم خوابم رو بیشتر کنم :دی
دیدگاهتان را بنویسید