دلم که تنگ میشود، براق میشوم طرفش، دو سه باری چشم غره هم میروم، گاهی کمی گوشمالی هم رویش پیاده میکنم اما پوستش زیادی کلفت شده و رویش بیشتر از این حرفهاست!
پشیزی مرا تحویل نمیگیرد! نیشخندی به لب مینشاند، دست به کمر، سینه به جلو، سر بالا، فاتحانه به من مینگرد.
اگر دقت کنم، میشنوم که زیر لب، “هه”ای هم میگوید و راهی را که به سمت تنگتر شدن در پیش گرفته ادامه میدهد. انگار نه انگار مرا به زانو درآورده و هر کس دیگری بود حداقل دست حریفش را میگرفت و سرپایش میکرد!
دلم که تنگ میشود…
6 پاسخ به امان از دل