سخت است. وقتی بعد از مدتها یا شاید حتی برای اولین بار در زندگیت بنشینی فکر کنی بیوقفه، و دوان دوان در میان انبوه خاطرات و افکارت بخواهی سردربیاوری اینجا که ایستادهای کجاست؟ کجا میروی؟ چرا؟ و یک بازنگری عمیق به مسیر.
همهی تصمیمهای مهم زندگیت را به عقب بازگردانی و این بار بخواهی از درون خودت بهشان نگاه کنی و نگاههای درونیشدهات که مال تو نیستند را دور بریزی. خود ِ واقعیات را جستجو میکنی، میخواهی همان باشی و به جهنم اگر کسی خوشش نیاید. از نو بسازی و نترسی از تغییر. سوال “اگر نمیترسیدی چه میکردی؟” از کتاب چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد را بارها از خودت بپرسی و بیشتر و بیشتر فاصله بگیری کردههایت در حال حاضر!
و از لابهلای همهی اینها لبخند دردناکی بزنی و در ذهنت طنین بیفتد که: اوووه چه دورم از خودم…
پینوشت: از عصار خوشم میاد اما ترانههاش چندان باب میل من نیست. این آهنگ که حدس میزنم خیلیها نشنیده باشنش شاهکار عصار ِ از دید من و شده آهنگ شبهای من… پیشنهاد میکنم حتما دانلودش کنین: [کلیـک]
22 پاسخ به مبهوت