سکانس اول:

از ماشین پیاده می‌شم، با بابا می‌رم سمت بیمارستان برای فیزیوتراپی. نگاه‌ها به دنبالم کشیده می‌شه…

سکانس دوم:

توی اتاق منتظرم. یه خانم نشسته که چشم از من برنمی‌داره. فکر می‌کنه من حواسم نیست و نمی‌فهمم اما خب…

سکانس سوم:

میام بیرون. باز همون نگاه‌ها. یه آقاهه لبخند به لب همزمان سوت می‌زنه! به نظرم چندان به دختری برنخورده که از ویلچر استفاده کنه و خوش‌تیپ باشه!! از کنار یه خانومه رد می‌شم، صدای نچ‌نچ‌ش رو از پشت سر می‌شنوم!  اهمیت نمی‌دم و سعی می‌کنم برنگردم بگم: نچ‌نچ به آدم بی‌شعوری مث تو! لبخند می‌زنم و آرامشمو تحسین می‌کنم…

توضیح‌نوشت: این سکانس‌ها واسه من عادی ِ. ولی گاهی وقتا که حس و حالم خوب نیست، یا خیلی حساسم، مثل همیشه چندان پیش پا افتاده به چشمم نمیاد. این‌جور مواقع هم ناراحت نمی‌شم ولی ناخوشایند ِ برام. البته تو سطح شهر، فرهنگ مردم خیلی بهتر شده ولی خب هنوز تعداد این مدل افراد اصلا کم نیست. شاید مثلا برای یه عده جالب باشه ویلچر برقی، ولی خب زل زدن کار درستی نیست و فرد رو معذب می‌کنه. اگر شمای نوعی هم از اون دسته افراد هستین، امیدوارم فهمیده باشین چه کار آزاردهنده‌ایه…

25 پاسخ به سه سکانس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

~x( x-( o^: o:-) i-) b-) [-( @-> @-) >>: >:p >:D< >:) =p~ =d> =; =)) <:-p ;;;) ;;) ;) :| :x :D :> :-ss :-s :-p :-o@ :-o :-j :-h :-b :-? :-> :-< :-/ :-& :-$ :- :* :)) :) :(( :( 8-} 8-> -0- (:| #:-s #-o
درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB