عشق و جزا
همیشه واسه اینکه مامان حوصلهش سر نره، از میون سریالهای در حال پخش از تیوی [لازم ِ توضیح بدم منظورم تلویزیون ایران نیست؟]، یه سریال رو انتخاب میکنم که شبا با هم ببینیم. یه جور وقت گذروندن با مامانم… این دفعه قرعه به نام یکی از سریالهای جم کلاسیک، یعنی عشق و جزا افتاد.
سریال عشق و جزا، واسه منی که زیاد سریال میبینم، یه سریال کاملا متوسط ِ ، حتی شاید پایینتر؛ ولی خب از اونجایی که من هر فیلم و سریالی رو به سبک خودم، و با دید خودم نگاه میکنم و در موردش فکر میکنم، ممکن ِ حتی از یه سریال درپیت هم خیلی خوشم بیاد!
نکته قوت این سریال، نحوه ترسیم یه تصویر ِ بالقوه واقعی از عشق هست به نظرم.
اینکه ساواش، با وجود همه درگیریهاش، از یاسمین آرامش میگیره و در کنارش همه دغدغههاشو فراموش میکنه… نه اینکه یاسمین کار خاصی بکنهها، نه، دلیل این آرامش، احساس ِ خود ِ ساواش هست… این آرامش از عشق میاد، نه با حرف زدن، نه با راهحل دادن و نه هیچ چیز دیگه…
و این تصویر، خوبیش این ِ که یه چیز رویایی و دور از دسترس نیست…