سال

هر سال آخرین روزای اسفند از سالی که گذشت می‌نویسم. امسال دوست دارم یه سنت رو به این عادت چند ساله اضافه کنم، اونم نوشتن آرزوها و انتظاراتم از سال جدید.
سال ۹۳ سال من بود، سال اسب، سالی که مدت‌ها منتظر رسیدنش بودم، سال تولد من!
قبل‌ترها در مورد سال ۹۳ یه رویای واقعی دیده بودم. رویاهای من به دو دسته تقسیم می‌شن. خواب‌هایی که واقعی نیستن و خودم می‌دونم غیرواقعی بودنشو، و خواب‌هایی که واقعی بودن ازش می‌باره! همون چیزی که بهش رویای صادقه می‌گن.
دیده بودم که سال ۹۳ ناامیدم می‌کنه. یعنی اون انتظاراتی که ازش دارم برآورده نمی‌شه و نشد. امیدهام به بن‌بست خورد اما از سال ۹۳ ناامید نشدم چون برام اتفاقات خوبی افتاد که اگرچه در جهت مخالف خواسته‌هام بود اما می‌دونم به نفعم بوده.
سر هفت‌سین ۹۳ فقط رضا رو خواستم و تنها چیزی بود که ازم دریغ شد :دی
و از همین جا یاد گرفتم باید چندبعدی‌تر کنم خواسته‌های سال جدیدمو. گرچه با این وضعیت فکر کنم باید چیزایی که می‌خوام رو نخوام تا بهشون برسم!
نیمه اول سال ۹۳ به پایان‌نامه گذشت که جز بدترین دوره تمام دوران تحصیلم بود. بدترین ماهم شهریور بود که همه فشارهای تحصیلی و زندگی به اوج رسیدن. جوری بود که روز دفاعم و روز فارغ‌التحصیلی اپسیلونی احساس خوشحالی نداشتم. فقط انگار داشتن بهم شوک الکتریکی وصل میکردن و این شوک قطع شده باشه!
دو ماه اول نیمه دوم سال ۹۳ دوره بلاتکلیفی بود، بلاتکلیفی از هر لحاظ. کلاس زبان ثبت‌نام کردم، مصاحبه کاری دادم واسه گذروندن دوره طرحم و قبول شدم. آذر دیگه داشتم تازه کنار میومدم تازه اون همه فشار رو پشت سر میذاشتم. بهمن ماه کلاس زبانم رو ادامه ندادم و انصراف دادم. شیفت‌های کاریم قرار بود زیاد بشه و تداخل پیدا می‌کرد. اولین حقوقم خیلی کم بود اما به فاصله چهار ماه چند برابر شد! پیشرفت خوبی بود، نه؟
باید بگم پولی که آدم خودش درمیاره اصلا اصلا قابل مقایسه با پول بابا نیست. یه حس استقلال ناب فوق‌العاده.
سال ۹۳ برام سال آشتی با کتاب بود بعد از حدود ۶سال دوره دانشگاه به کتابخونی برگشتم. یادم نیست چند تا کتاب خوندم ولی واسه منی که مدت‌ها از کتاب دور بودم یه حس بی‌نظیر بود.
سال ۹۳ سال آشتی با فیلم هم بود! استارت آشتیم از سال ۹۲ خورد اما شروع اصلیش از همین ۹۳ بود. مجموعا صد تا فیلم دیدیم با رضا تا امروز، تا آخر سال ۹۳!
تو سال ۹۳ دوستی‌های جدیدی شکل گرفت و دوستی‌هایی هم کمرنگ شد. کلا از نظر دوستی سال خیلی مهم و عجیبی بود. ارتباطم با رزا پیچیده شد که البته پیجیدگیش نتونست از عمقش کم کنه و احساس می‌کنم امتحان دوستی رو پشت سر گذاشتیم و بست هم باقی موندیم. ارتباطم با هانی شدیدا عمیق شد. هانی اومد نزدیکم و شد دوستی که نمی‌شه نباشه! به واسطه کلش آو کلنز (Clash of Clans) ارتباطم با بعضی از کسایی که هیچوقت فکر نمی‌کردم ارتباط صمیمانه‌ای بینمون شکل بگیره ایجاد شد. فرنوش چنان به دلم نشست که هنوز هم برام عجیبه تو یه مدت به اون کوتاهی من یک نفر رو اون‌قدر به خلوتم راه بدم! بعد از مدت‌ها دوری نلی رو دیدم. نلی که یه بخشی از وجود منه. دوست داشتم این دیدار سرآغاز اتفاقات تازه‌ای تو این دوستی دیرینه باشه، ولی کنکور داشتن نلی از یه طرف و درگیر شدن خودم با مسائل کاری از طرف دیگه، به اون فرصت مجال بروز نداد و هنوز دلم از این بابت می‌سوزه… دوستیم با امین رو اصلا نمی‌دونم چه‌جوری توصیف کنم، همیشه دوست داشتم طرفم یه داداش داشته باشه و ارتباطمون خیلی با هم خاص باشه! حالا امین مصداق همون آرزو شد. عجیب‌ترین دوستیم اما شاید با نگار باشه. با اینکه ارتباطمون اون حالت صمیمانه‌ی هرچیزی رو واسه هم تعریف کردن نداره، اما نگار عجیب برام عزیزه! کسی اذیتش کنه حسابی به‌رگ‌غیرتم‌برمی‌خوره‌طور دوستش دارم! تنها دوستیم که به سلامت گذشت تو این سال شامل محمد می‌شد! از دوستی‌هایی که کمرنگ شدن، پررنگ و کمرنگ شدن ننویسم فکر کنم بهتر باشه. سر کار هم دوستی‌هایی شکل گرفت که همه‌شو در حد همون سر کار کنترل کردم. حتی به دوستی‌هایی که سر کلاس زبان اتفاق افتاد اجازه بال و پر گرفتن ندادم. به قول رضا ظرفیت دوستی‌هام واقعا تکمیله! آدم واسه تعداد محدودی دوست عمیق‌تری باشه بهتر از صد و بیست تا دوستی سطحیه خب. اما کلا شاید بتونم بگم تو این سال‌ها عجیب‌ترین و پراتفاق‌ترین سال دوستی رو از سر گذروندم!
خلاصه که اگر بخوام سال ۹۳ رو تو یه جمله توصیف کنم می‌تونم بگم پیچیده بود!

پی‌نوشت:
۱. از اونجایی که این پست طولانی شد انتظارات و اهدافم تو سال جدید رو تو یه پست دیگه تو همین هفته اول فروردین خواهم نوشت!
۲. از پیشاپیش تبریک گفتن خوشم نمیاد اما از اونجایی که هیچ معلوم نیست بار بعد کی فرصت نوشتن پیدا کنم، سال نو مبارک همراهان عزیزم :x

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB