دل
میگن: از دل برود هر آنکه از دیده برفت…
اینکه از دیده برفت، معنیش این نیست که ببینیش یا نبینیش. خیلی ساده یعنی از چشمت بیفته! دیگه هر روز هم ببینیش، اونی رو نمیبینی که قبلا میدیدی!
اینکه از دل برود هم معنیش این نیست که ازش بدت بیاد یا حتی دوستش نداشته باشی. خیلی ساده یعنی دیگه واست خاص نیست!
من به این ضربالمثل واقعا اعتقاد دارم. یعنی در مورد من صدق میکنه. کسی به این آسونیا از چشمم نمیفته، اما وقتی افتاد، دیگه افتاده… دیگه مثل قبل نمیبینمش. دیگه به دلم نمیشینه. دوستش دارم. راحتم. ناراحتی تو دلم نمیمونه. راحت میگذرم و میبخشم. معاشرت میکنم. اما … اما چیزی مثل قبل نمیشه. اما دیگه به دلم نمیشینه. دیگه از چشمم افتاده و واسهم خاص نیست…
پینوشت: البته تعداد افرادی که واقعا از چشمم افتادن انگشتشمارن! کسی از چشمم میفته که به دفعات دلمو شیکونده باشه و واقعا ازش ناامید شده باشم…
گاهی وقتا دلت میخواد یه اتفاق خاصی بیفته و بعد دچار توهم اتفاق افتادنش میشی…
گاهی هم یه اتفاقی افتاده که چون دلت نمیخواسته رخ بده، خودت رو توجیه میکنی که اتفاق نیفتاده…
میبینین؟
ریشهی خیلی از مشکلات اینه که خواستههای دل رو واقعیت فرض میکنیم.
اگر آدم خودش رو عادت بده وسط حقیقت زندگی کنه ذهنش پر از آرامش میشه.
به قول عباس معروفی، به همین سادگی ست، شاید هم سادهتر.
متناسب با حال و هوای پست: نگفته بودی / مازیار فلاحی [دانلود]
دلم که تنگ میشود، براق میشوم طرفش، دو سه باری چشم غره هم میروم، گاهی کمی گوشمالی هم رویش پیاده میکنم اما پوستش زیادی کلفت شده و رویش بیشتر از این حرفهاست!
پشیزی مرا تحویل نمیگیرد! نیشخندی به لب مینشاند، دست به کمر، سینه به جلو، سر بالا، فاتحانه به من مینگرد.
اگر دقت کنم، میشنوم که زیر لب، “هه”ای هم میگوید و راهی را که به سمت تنگتر شدن در پیش گرفته ادامه میدهد. انگار نه انگار مرا به زانو درآورده و هر کس دیگری بود حداقل دست حریفش را میگرفت و سرپایش میکرد!
دلم که تنگ میشود…