تجربه مشابه
– رفتم پیش دکتر، گفته وضعیت کمرت به اندازهای حاد ِ که حتی اگر شمش طلا هم روی زمین باشه، نباید خم بشی و برداری اونو. بهش گفتم آقای دکتر جگر گوشهم به کمک من نیاز داره، طلا و سلامتی کمرم چه ارزشی داره؟!…
این حرف رو مامان دختر جوونی گفت که اماس داشت و اومده بود فیزیوتراپی. دخترک لبخند زد، اما تو نگاهش تلخی و اندوه موج میزد که فقط کسی میتونست طعم اون نگاه رو بچشه که تجربهی کمابیش مشابهی داشته باشه.
خانواده و اغلب، مامانها فکر میکنن با حرفایی از این دست نشون میدن که چهقدر بچهشونو عاشقانه دوست دارن، غافل از اینکه…
شما چی فکر میکنین؟ به نظرتون این جمله رو چطور میتونین کامل کنین؟ خودتون رو بذارید جای کسی که مشکل حرکتی داره و این حرف رو از مادرش میشنوه. حس شما اون لحظه چی خواهد بود؟