ایران
یه فرهنگ به شدت عذابآوری که تو ایرانیا یافت میشه تکرویه. ما اصلا بلد نیستیم با همدیگه همکاری کنیم. وقتی تو یه گروه هستیم اگر کسی پیشرفتش بیشتر از خودمون باشه میخوایم بزنیم طرفو له کنیم. یعنی میخوام بگم حاضریم خودمونو به آبوآتیش بزنیم که بشنویم طرف از ما پایینتره. به جای اینکه با پیشرفت اطرافیانمون انگیزه بگیریم بیشتر تلاش کنیم و خودمونو بالاتر ببریم، دربهدر دنبال راهی واسه پایین کشیدنش میگردیم. دیگه اگرم هیچ راهی واسه تخلیه عقده خودکمبینیمون پیدا نکردیم شروع به تمسخر و توهین میکنیم.
حالا وای به وقتی که خودمون به جایی برسیم، دیگه خدا رو که بنده نیستیم هیچ، کسیو در سطح و اندازه خودمون نمیبینیم. حاضر نیستیم دست کسیو بگیریم که مبادا به جایی برسه و جای ما رو تنگ کنه!
خلاصه از فرهنگ و تمدن فقط یه اسم ایران مونده و یه تاریخ چند صد ساله که کوروشش هم حذف شده! هیچوقت نفهمیدم چرا فکر میکنیم ایرانیا از همه جوامع باهوشتر و باشعورتر و فهمیدهترن! واسه همینه که من همیشه میگم هرچی ادعای یه فرد یا یه گروه بیشتر باشه، خالیتر و تهیتره…! وقتی تو بافرهنگ باشی، فرهنگ از خودت و رفتارت میباره، دیگه لزومی نمیبینی تو چشم کسی فرو کنی یا به زور بهش بقبولونی که بافرهنگی…
کاش همه به جای تلاش برای تغییر بقیه و ایراد گرفتن از دیگران، از خودمون شروع کنیم…
این چند سال، اینقدر از اخبار، تلویزیون، سینما، وبلاگ، کتاب و حتی گاه موزیک ایران دور بودم که انگار تو این مرز و بوم زندگی نمیکردم!
حدود ۴سال طول کشید تا من وقایع اخیری رو هضم کنم و پشت سر بذارم که باعث نادیده گرفتن هرچیزی با حال و هوای ایران میشد!
به ایران برگشتم! از نظر ذهنی! و از این برگشت احساس خوبی دارم. حس کسی رو دارم که بعد از چند سال از کنار میدون آزادی که رد میشه یه نفس عمیق میکشه، از هوای آلوده تهران به سرفه میفته، اما به سرفهش لبخند میزنه…