آینده
این روزها ذهنم نسبت به آینده هیچ تعصب و خط قرمزی نداره. قبلترها زیاد میشد خط و نشون بکشم که آره، هیچوقت ازدواج نمیکنم، بچه؟ عمرااااا! زندگی تو ایران؟ هرگز! دکترا بخونم؟ هه! و هزار و یک مورد دیگر!
نه اینکه حالا ترجیح بدم ازدواج کنم، یا دلم بخواد بچه داشته باشم، بمونم ایران، یا واسه دکترا ادامه بدم. نه واقعا! اصلا. ولی تجربه بهم ثابت کرده در هر موردی بخوای گارد بگیری و مقاومت کنی بیشتر واسهت اتفاق میفته. یعنی مصداق همون از هرچی بترسی سرت میاد!
من معتقدم وقتی در مورد یه چیزی خیلی فکر کنی، چه بگی حتما اینطوری بشه، چی بگی نه نباید اونطوری بشه، احتمال اتفاق افتادنش برات بیشتر میشه چون انرژیت رو متمرکز میکنی رو یه موضوع و دیگه انرژی شعور درست و حسابی نداره که ببینه تو داری میگی نه! فقط میفهمه داری به این موضوع زیادی فکر میکنی!
و اینکه واقعا آدما تغییر میکنن. شرایط تغییر میکنه. آدمای دور و برت تغییر میکنن. سادهترین مثالشم تغییر ذائقه غذایی آدما به مرور زمانه. آدم فقط میتونه بگه الان نظرم در مورد فولان چیز اینه. الان اینو واسه زندگیم میخوام اینو نمیخوام.
بهتره آینده رو همونطور که از اسمش پیداست نگه داریم واسه آینده. کسی نمیدونه حتی فردا چی میشه چه برسه چند سال بعد!
تم متن: رستاک – فوقالعاده [دانلود]
شبه، دوس دارم بخوابم اما همه جا هستم جز تو تخت. ذهنم پره از اتفاقات یه دقیقه قبل یه ساعت قبل یه روز قبل، دو دیقه بعد فردا دو روز بعد.
سعی میکنم خودم رو آروم آروم از فکر گذشته و آینده جدا کنم و منتقل کنم به زمان حال. جایی که الان توش هستم، درست همین لحظه و همینجا.
به صدای تیکتاک ساعت گوش میدم به صدای تایپم رو گوشی و به صدای نفسهام.
هر از گاهی لازمه تمرین کنیم که تو زمان حال زندگی کنیم چون خب واقعیت اینه که نه گذشته برمیگرده و نه فردا رو کسی دیده… :-)