نادر
مدام هر روز مینالیدم که وای وقت ندارم و چهقدر کار دارم و چیزهایی از این دست. نوشتن پروپوزالم مونده بود و من دور خودم میچرخیدم و فقط از کمبود وقت شاکی بودم. تغییر محسوسی تو برنامههام نمیدادم اما در عین حال انتظار داشتم تو کارام تغییر ایجاد بشه! تو همین بلبشو بود که یه تیکه از کتاب «یک عاشقانه آرام» از نادر ابراهیمی چشممو گرفت:
«بعضیها را دیدهام که از وقت کم شکایت میکنند. آنها میگویند: حیف که نمیرسیم. گرفتاریم. وقت نداریم. عقبیم… اینها واقعا بیمار خیالبافیهای کاهلانهی خود هستند. وقت، علیالوصول، بسیار بیش از نیاز انسان است. ما وقت بیمصرف مانده و بوی نا گرفتهی بسیاری در کیسههایمان داریم: وقتی که تباه میکنیم، میسوزانیم، به بطالت میگذرانیم.»
خیلی چیزای دیگه هم گفت، اما همون جملههای اول، تلنگری بود به ذهن من. این شد که همهی کارهای جزئی و کماهمیتتر رو کنار گذاشتم و چسبیدم به کاری که مهلت معین داشت و من داشتم روزامو با استرس انجام ندادنش سپری میکردم. پروپوزالی که فکر میکردم نوشتنش حداقل ۱۰ روز زمان لازم داشته باشه رو تو ۴ روز به بهترین نحو نوشتم و تحویل دادم.
و همیشه یادم موند، اون لحظههایی که از وقت نداشتن شکایت دارم، برگردم ببینم دارم وقتم رو صرف چه کارهایی میکنم. درسته که گاهی آگاهانه وقتمون رو از خودمون میگیریم، ولی حداقل اینقدر انصاف داشته باشیم که تهش از خودمون شاکی باشیم نه وقت نداشتن. آدم واسه کارهایی که براش مهم هستن همیشه و همیشه وقت داره. فقط مسأله دیدن یا ندیدن این وقت داشتنه…!