فکر
آدم هرچهقدر هم بشینه و فکر کنه هیچ پیشرفتی نمیکنه. نهایتش اینه که تو فکر و خیالش انقدر دست و پا بزنه تا یا غرق بشه یا معجزهای رخ بده و یکی دیگه بیاد نجاتش بده!
باید فعال بود باید بلند شد باید رفت باید کاری کرد…
این روزها تو دانشگاه، حس و حال انتخابات و مخالفتها موج میزنه. حس و حالی که قبل از بال و پر گرفتن، در نطفه خفه میشه.
تو ذهنم این شعر خسرو گلسرخی طنین میندازه که:
گیرم که در باورتان به خاک نشستهام!
و ساقههای جوانم از ضربههای تبرهایتان زخمدار است
با ریشه چه میکنید؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرندهاید
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجههای نشسته در آشیان چه میکنید؟
گیرم که میکشید
گیرم که میبرید
گیرم که میزنید
با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟
و من… فکر میکنم، گیرم که امتحانات رو جلو انداختین و دانشجوها رو از دانشگاه و خوابگاه بیرون کردین، با فکرشان، با ذهنشان، چه میکنید؟ کسی که فکر میکند را، کور و کر هم کنید، باز خواهد دید و خواهد شنید.
برفها هم آب شدهاند و ما هنوز، کبکگونه میزیایم!
اکثر پدر مادرا شاکیان که حرفشون توسط دلبندانشون جدی گرفته نمیشه. خیلی ساده باید گفت اگر میخواین بچههاتون به حرفاتون اهمیت بدن، در عمل باهاشون حرف بزنین!
یکی از اساتیدمون میگفت خیلی دلم میخواست دو تا بچهم خوشخط بشن و کاری که در این مورد انجام دادم این بود که تو خونه کلاس خصوصی گرفتم تا خودم خط رو یاد بگیرم و خوب بنویسم! الان بیش از بیست سال گذشته و هر دو خطشون عالی ِ!
اگر به رفتارهای روزمرهمون نگاه کنیم متوجه میشیم که فاصله بین فکر، حرف، و رفتارمون، یه فاصلهی قابل تامل هست که نیاز به اصلاح داره…