عاشقی

هیچ چکیده‌ای موجود نیست زیرا‌این یک نوشته حفاظت شده است.

یک دیالوگ از سریال How I met your mother:

زوج بودن سخت ِ و  تعهد دادن برای فداکاری کردن مشکل ِ ، ولی اگر اون آدم درستی [شخص موردنظر] باشه، همه چیز آسون می‌شه. به اون دختر نگاه می‌کنی و می‌فهمی اون همه چیزی ِ که تو زندگیت می‌خوای، و بعد اون کارا [زوج بون، تعهد و فداکاری] آسون‌ترین چیز تو دنیاست، و اگر این‌جوری نباشه، اون شخص، اونی که باید باشه نیست…

این حرف شدیدا من رو به فکر فرو برد. خیلی قشنگ بود، خیلی. آدمایی که خیلی از تعهد و بودن تو یه رابطه می‌ترسن، اگر به شخصی برخورد کنن که واقعا واسه‌شون ساخته شده، واقعا واسه‌شون مناسب ِ و کنار هم احساس بی‌نیازی داشته باشن، همه‌چی آسون می‌شه…

من با لفظ “نیمه گمشده” مخالفم. اینکه فرض کنیم تو دنیا فقط یک نفر واسه ما وجود داره درست نیست. اما عمیقا معتقدم تعداد افرادی که از هر جهت واسه ما مناسبن زیاد نیست، به جرات می‌تونم بگم خیلی کم ِ! و واسه همین، اگر با اون شخص موردنظر برخورد داشتین، اگر کنارش احساس آرامش، امنیت، بی‌نیازی، خوشحالی و فهم متقابل داشتین، واسه حفظ کردن اون رابطه تمام تلاشتون رو بکنین؛ البته یه تلاش دوجانبه، از طرف هر دو نفر… راحت از دست ندین همدیگه رو. ممکن ِ هیچ‌وقت اون شخص جایگزین رو پیدا نکنین و فقط حسرتش بمونه که چرا راحت گذشتین…

خیلی وقت‌ها آدما با یه فرد اشتباهی وارد رابطه می‌شن و همه‌چیشونو خرج می‌کنن ولی همیشه حس می‌کنیم یه چیزی کم ِ. یه چیزی باید باشه اما نیست…

واسه همینم این‌جوری جا افتاده که عشق یعنی غم و عاشقی ینی غمگین بودن. این دقیقا نشونه‌ای هست که ما باید بفهمیم اون شخصی که باهاش فال این لاو شدیم، شخص موردنظر نیست… عاشقی فقط گفتن جمله‌های عاشقانه و خوش گذروندن یا زجر کشیدن نیست. تو یه عشق واقعی، وقتی شخص، همونی باشه که باید باشه، انگار که روحتو لمس کنه، زمان کنارش بایسته، هرگونه احساس منفی ناپدید بشه و مهم نباشه حرف بزنین یا سکوت کنین، بخندین یا گریه کنین، تمام اون لحظات، با آرامش و لذت ِ.

اگر این‌جوری نیست، باید یاد بگیریم خودمون رو گول نزنیم. باید جسارت بیرون اومدن از یه رابطه اشتباهی رو داشته باشیم و بعدشم به خودمون افتخار کنیم. باید بدونیم که بزرگ‌ترین ستم در حق خودمون این ِ که از ترس تنها موندن، به بودن تو یه رابطه اشتباهی، با یه آدم اشتباهی تن‌دربدیم…

به نظرتون تنها بودن بدتره یا تو رابطه بودن و احساس تنهایی کردن؟! جوابش واضح نیست؟

عاشق شدن و عاشقی کردن یک تجربه است. یک حس قشنگ دوست داشتن، جاری میان تو و او.

اما چی باعث می‌شه این‌قدر در برابرش موضع بگیریم و دفاعی رفتار کنیم؟

به نظر من یکی از مهم‌ترین دلایلش، نیاز به این هست که طبق شنیده‌ها و قصه‌هایی که حاصل ِ به قول یونگ، ناخودآگاه جمعی‌مون* هست، عمل کنیم. ما نیاز داریم بگیم آدم فقط یه بار عاشق می‌شه، نیاز داریم عشقمون افسانه‌ای و ابدی باشه، نیاز داریم معشوقمون خیلی خاص باشه و …

اینا چیزهای ایده‌آلی هست که ما خیلی وقتا حتی بهش آگاهی نداریم ولی به نظر من وجود داره! رو همین حساب هم هست که اغلب حالت افراط و تفریط به خودمون می‌گیریم؛ یا عاشق می‌شیم و چنان درونش غرق می‌شیم که همه چیزمون رو فدا می‌کنیم و به جای داشتن دو هویت مجزا به اضافه‌ی یک “ما”ی مشترک، در هم ادغام می‌شیم و دیگه هیچ حقی برای فردیت و استقلال خودمون قائل نمی‌شیم!، یا اینکه ژست می‌گیریم که: من به کسی دل نمی‌بندم! یا به عبارت بهتر: دم به تله نمی‌دم. دقیقا هم مشکل از همون جایی نشأت می‌گیره که عشق رو تله می‌بینیم! چیزی که ما رو به دام می‌ندازه و آزادی‌مون رو سلب می‌کنه.

رک و بدون هیچ حرف اضافه‌ای توصیه می‌کنم خودتون رو رها کنین از این همه قید و بند، این همه باید و نباید! ذهنتون رو باز بذارین تا افکار ناخودآگاه به ذهنتون بیاد! با ترس‌هاتون آشنا بشین، بذارین بیاد بالا، رو سطح آگاهی. به جای اینکه به وسیله ناخودآگاه و ترس‌ها و تردیدها هدایت بشین، شما سکان کنترل ذهنتون رو به دست بگیرین.

بذاریم اتفاق‌هایی که سهم زندگی ما هستن، رخ بدن. آره من طرفدار ریسک‌پذیری هستم، ولی در عین حال باید به یاد داشت آینده‌ی ما، نه، فردا، یا حتی یک ساعت بعد رو مجموعه تصمیم‌ها و انتخاب‌هایی که همین الان می‌گیریم تعیین می‌کنه، به علاوه‌ی انتخاب‌های پیشین. آینده در دست من و توئه، اگر همین الانمون رو دریابیم…

 

* ناخودآگاه جمعی از غرایز و اشکال موروثی ادراک یا اندریافت تشکیل می‌شود که هرگز فرد به آنها آگاهی نداشته و در طول زندگی او به دست نیامده‌اند، بلکه وجه مشخص گروه کامل از افراد – خانواده، ملت و یا همهٔ نوع بشر – می‌باشد. [ویکی‌پدیا]

عشق همیشه عشق است؛ همیشه عشق می‌ماند.

عشقی که تبدیل به نفرت می‌شود با مفهوم عشق بیگانه‌ست. شاید بشود اسمش را گذاشت توقع، خودخواهی، مازوخیسم، هوس، هیجان، تعهد، لذت‌طلبی و یا هر چیز دیگری.

درون عشق درد و رنج و محنت و دوری بی‌معناست.

عشق یعنی یک احساس ناب ِ بی‌نظیر، که بدون اینکه بخواهی و بفهمی درونت ایجاد، و تعریف می‌شود و تا ابد در تو خواهد ‌ماند. همین…

 

پی‌نوشت: موزیک گروهی بچه‌های آکادمی گوگوش [دانلود]

خداییش ببینین چه‌قدر صدای آرمین و آوا قشنگ ِ. و البته انرژی ماهان…

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB