رابطه
رابطه سالم یعنی رابطهای که بین نیازهای طرفین تعادل و همخوانی وجود داشته باشه.
وجود نیازهای متعارض و حتی گاه متفاوت، باعث ایجاد تنش و نارضایتی میشه.
قبل از ورود به رابطه، بدونیم تو زندگیمون چه مسیری رو دنبال میکنیم و بعد ببینیم طرف مقابل دورنمای زندگیش چیه. و به خودمون یادآوری کنیم، اگر تو رابطه نشه پیشرفت کرد، نشه خوشحال بود، نشه آروم بود، نارضایتی در سطح نارضایتی از صرفا رابطه باقی نمیمونه، بلکه به زندگی شخصی فرد هم نفوذ میکنه.
و برای بار هزارم… تنهایی، هزار بار بهتر از بودن تو یه رابطه ناسالم ه.
یک دیالوگ از سریال How I met your mother:
زوج بودن سخت ِ و تعهد دادن برای فداکاری کردن مشکل ِ ، ولی اگر اون آدم درستی [شخص موردنظر] باشه، همه چیز آسون میشه. به اون دختر نگاه میکنی و میفهمی اون همه چیزی ِ که تو زندگیت میخوای، و بعد اون کارا [زوج بون، تعهد و فداکاری] آسونترین چیز تو دنیاست، و اگر اینجوری نباشه، اون شخص، اونی که باید باشه نیست…
این حرف شدیدا من رو به فکر فرو برد. خیلی قشنگ بود، خیلی. آدمایی که خیلی از تعهد و بودن تو یه رابطه میترسن، اگر به شخصی برخورد کنن که واقعا واسهشون ساخته شده، واقعا واسهشون مناسب ِ و کنار هم احساس بینیازی داشته باشن، همهچی آسون میشه…
من با لفظ “نیمه گمشده” مخالفم. اینکه فرض کنیم تو دنیا فقط یک نفر واسه ما وجود داره درست نیست. اما عمیقا معتقدم تعداد افرادی که از هر جهت واسه ما مناسبن زیاد نیست، به جرات میتونم بگم خیلی کم ِ! و واسه همین، اگر با اون شخص موردنظر برخورد داشتین، اگر کنارش احساس آرامش، امنیت، بینیازی، خوشحالی و فهم متقابل داشتین، واسه حفظ کردن اون رابطه تمام تلاشتون رو بکنین؛ البته یه تلاش دوجانبه، از طرف هر دو نفر… راحت از دست ندین همدیگه رو. ممکن ِ هیچوقت اون شخص جایگزین رو پیدا نکنین و فقط حسرتش بمونه که چرا راحت گذشتین…
خیلی وقتها آدما با یه فرد اشتباهی وارد رابطه میشن و همهچیشونو خرج میکنن ولی همیشه حس میکنیم یه چیزی کم ِ. یه چیزی باید باشه اما نیست…
واسه همینم اینجوری جا افتاده که عشق یعنی غم و عاشقی ینی غمگین بودن. این دقیقا نشونهای هست که ما باید بفهمیم اون شخصی که باهاش فال این لاو شدیم، شخص موردنظر نیست… عاشقی فقط گفتن جملههای عاشقانه و خوش گذروندن یا زجر کشیدن نیست. تو یه عشق واقعی، وقتی شخص، همونی باشه که باید باشه، انگار که روحتو لمس کنه، زمان کنارش بایسته، هرگونه احساس منفی ناپدید بشه و مهم نباشه حرف بزنین یا سکوت کنین، بخندین یا گریه کنین، تمام اون لحظات، با آرامش و لذت ِ.
اگر اینجوری نیست، باید یاد بگیریم خودمون رو گول نزنیم. باید جسارت بیرون اومدن از یه رابطه اشتباهی رو داشته باشیم و بعدشم به خودمون افتخار کنیم. باید بدونیم که بزرگترین ستم در حق خودمون این ِ که از ترس تنها موندن، به بودن تو یه رابطه اشتباهی، با یه آدم اشتباهی تندربدیم…
به نظرتون تنها بودن بدتره یا تو رابطه بودن و احساس تنهایی کردن؟! جوابش واضح نیست؟
× درست وقتی فکر میکنی همه چیز تحت کنترل ِ، سر به هوا، خوشحال و سوتزنان به راهت ادامه میدی، اتفاقی میافته که گیجوارانه میمونی که: اوووه! چی شد یه هو!
× همیشه آرزوم بوده برادری میداشتم که پشتم باشه، یه حمایت بامنطق، کسی که بتونم دربارهی مسائل زندگیم باهاش حرف بزنم، و اون حتی اگر حس کنه مثلا غیرتی شده، بتونه جلوی خودش رو بگیره و با غلبه بر احساسش، حتی وقتی به نظرش دارم کار اشتباهی انجام میدم، بیقید و شرط کنارم باشه و دوستم داشته باشه. به تصمیماتم احترام بذاره، در عین اینکه نظرش رو بهم میگه. درک کنه که من زندگی رو از دید اون نمیبینم و “نباید” الزاما مثل اون فکر کنم تا دوستداشتنی باشم. داشتن همچین داداشی شبیه رویاست، نه؟ البته هستها، ولی خیلی خیلی کم. خب باورش واسهم سخت ِ که ببینم آرزوم برآورده شده. خوشحالم و احساس خوشبختی میکنم از داشتنش…
× تلاش یکجانبه، در هر ارتباطی، چه یه گروه، چه یه زوج، و چه یه ارتباط دوستانه با همجنس یا غیرهمجنس، همیشه محکوم به شکست ِ —>تجربهی شخصی
× سلایق آدم در هر زمینهای به مرور تغییر میکنه؛ من هیچوقت فکر نمیکردم از آهنگهای محسن یگانه و چاووشی خوشم بیاد ولی…
× اگر کسی، کسی رو دوست داشته باشه، واقعا دوست داشته باشه و بودن باهاش واسهش مهم باشه، و بخواد که کنار خودش داشته باشهتش، هیچ بهانه و حتی دلیلی سد راهش نمیشه. البته این تلاش وقتی معنا داره که بدونه یا حس کنه طرف مقابلش بهش تمایل داره، ولی افتاده مشکلها…
× کسی که خیلی به فلان نقطهضعف فلانی حساس ِ [البته در اینکه اون نقطهضعف در اون فرد وجود داره یا نه، محل تردید است!!]، بهتر ِ بگرد ِ ببینه نمیتونه تو خودش پیدا کنه! به این مکانیسم دفاعی میگن فرافکنی یا پروژکتیو: نسبت دادن صفات خود به دیگران برای رها شدن از اضطراب.
× کلا از سعید شهروز خیلی خوشم میاد. کاراش قوی هستن اکثرا و خیلی به دل من میشینه. اینم جدیدترین کارش: سعید شهروز / کاری نمیکنی [دانلود]
پینوشت: پست قبل، یه نوشتهی نمادین ِ. اون چیزی که شما برداشت کردین نیست.
۱ – همین دیروز یا پریروز بود که نوشتم مدتی نیستما.
زمان… انگار عقربهها تو یه مسابقهی ماراتن گیر افتادن که اینجوری از پی هم میدون.
روزهایی که گذشت، به ظاهر خوب نبودن. مثل اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده بودن تا قدرتشونو به رخ بکشن و نذارن من درس بخونم! از مسائل عاطفی گرفته تا خانوادگی و حتی از دنیا رفتن شوهر عمهم و شوهر خالهم! مهمون از راه دور، مسائل مربوط به داداشم و الی آخر. ولی من تصمیم گرفته بودم به روزگار بگم “زهی خیال باطل”. واقعا نشستم سر درسم، هرچند تمرکز کردن تو این شرایط سخت بود، ولی این فایده رو واسهم داشت که چون سرم خیلی شلوغ بود، توانم برای تحمل اتفاقهای بد بالا رفته بود!
خلاصه هرچی بود گذشت و من با توجه به شرایط، واقعا از خودم راضیام…
۲ – مچکرم از انرژی مثبتتون و در جواب به همه باید بگم کنکور خوب بود. کنکور ارشد زیاد سخت نیست. اگر کسی وقت بذاره میتونه راحت قبول بشه. من نسبت به وقتی که گذاشتم تقریبا راضیام. خودم حس میکنم قبول میشم، و نگرانش نیستم. سپردم به خدا، و وقتی به اون تکیه میکنم دیگه هیچی نگرانم نمیکنه.
۳ – قصد دارم کمکم آرشیو وبلاگ قبلی رو اینجا وارد کنم. از اونجایی که پرشینبلاگ لطف کرده و کامنتهای نوشتههام رو دزدیده و جزء آرشیو به من تحویل نداده، هیچکدوم از نوشتههام نظرات شما رو به همراه نداره. خیلی از این موضوع ناراحتم چون نظرات شما به اندازهی خود نوشتهها واسهم ارزش داشت و خیلی خاطرات قشنگی رو برام زنده میکرد، اما متاسفانه کاری از دستم برنمیاد. و جا داره از این بابت، از تک تک کسانی که لطف کردن و برام نوشتن عذر بخوام…