رابطه

قدرت یه رابطه به میزان کارهای مشترکی هست که دو نفره انجام می‌دیم! خیلی‌ها موقع شروع یه رابطه یا خواستگاری به خیلی چیزا مثل افکار و عقاید مشابه، مذهب مشابه، فرهنگ خانوادگی مشابه، وضعیت مالی طرف و خانواده‌ش و حتی قومیت مشابه رو در نظر توجه می‌کنن اما یه چیزی هست که معمولا خیلی‌ها بهش دقت نمی‌کنن! این دقیقا همون چیزیه که موقع یه بحران می‌تونه رابطه رو نجات بده!:
تفریحات مشترک! سلایق مشترک!
شاید پیش‌پا افتاده باشه که من موسیقی راک دوست داشته باشم طرف مقابلم مثلا سنتی! اما واقعیت اینه که حتی مهمه که شما تو کافه بیشتر بهتون خوش بگذره و طرف مقابل تو دل طبیعت! اتفاقا همین چیزهای پیش‌پاافتاده از اون اصلیات مهم‌تره چون اونا منطق رابطه رو شکل می‌ده ولی این چیزها هیجان و روح رابطه‌ست! اصلا معمولا کسایی که یه جور بهشون خوش می‌گذره تو عقاید هم بیشتر به هم نزدیکن!
حرف من این نیست که باید همه کارها رو دونفره انجام داد، اما هرچی میزان کارهای دونفره بیشتر باشه، هرچی سلایق و تفریحات مشابه‌تر باشن اون رابطه قوی‌تره!

غرق شده بود تو خاطراتش. بی‌اختیار حرفاش سرازیر شد: «می‌گفت می‌دونم یه روز می‌ری و تنهام می‌ذاری می‌ری دنبال زندگی خودت. معتقد بود همیشه پیش‌بینی‌هاش درست از آب درمیاد. برای اینکه بهش ثابت کنم اشتباه فکر می‌کنه و من عاشقشم زنگ نزدناشو طاقت آوردم، اسمس نداد گفتم عیبی نداره من حالشو می‌پرسم. وقتی می‌رسید خونه با همکار خانومش چت می‌کرد، به من که می‌رسید خسته بود، نمی‌کشید، حوصله نداشت. بازم موندم و گفتم عاشقش می‌مونم تا بفهمه تا ابد باهاشم و اشتباه می‌کنه. گذشت و تحملم به حماقت نزدیک شد. گفتم بیا تموم کنیم این رابطه‌ی تموم شده رو! پوزخند زد. گفت دیدی؟ دیدی تو هم رفتی؟ این بار به جای اشک ریختن خندیدم. نه حرفی مونده بود، نه حرفی زدم. به یک “باشه” اکتفا کردم و رفتم. من دختر قصه‌ای شدم که خودش تهش رو نوشته بود و اسمش رو گذاشته بود پیش‌بینی.»

گفتم اگر کسی خودش کمر به تیشه زدن به ریشه خودش زده باشه، خود خدا هم از اون بالا بیاد پایین و براشون دری از خوشبختی باز کنه، به اسم سرنوشت در رو می‌بندن و می‌گن اشتباهی اومدی طبقه بالایی رو بزن!

داشتیم کارامونو می‌کردیم که یه هو حس کردم شیکم ِ صابون خورده‌م غذا می‌خواد. دوان دوان رفتم پیشش غرغروارانه گفتم وای چه‌قد گشنمه!، که بشنوم عه بیا غذا بخوریم اما شنیدم عه برو غذا بخور. یه لحظه ساکت شدم. کرک و پر شوق و ذوقم ریخت. گفتم خب. رنجیدم به همین سادگی.

دو سه ساعت گذشت. کاراش که تموم شد بهش گفتم من ازت دلخورم. مساله پیچیده‌ای نبود اما یاد گرفته بودم وقتی دلخوری هرچند کوچیک و پیش پا افتاده‌ای تو قلبت لونه کرد، وقتی حرفات عادت کردن به ناگفته موندن، برگریزان اون رابطه شروع می‌شه! گفت به خاطر شام؟ و خندید و به خودش افتخار کرد که چه باهوشه! با حرص نگاش کردم. گفت ببخشمش. خندیدم و باز آرامش، رخنه کرد تو تمام وجودم.

وقتی در مورد مسائل رابطه حرف بزنیم، خیلی چیزا به راحتی قابل حل شدنه. وقتی به هر دلخوری اهمیت بدیم، وقتی طرف مقابل بلد باشه برای احساسات عشقش ارزش قائل باشه، لازم نیست حرفامونو تو خودمون بریزیم. و وقتی طرفین به حدی از بلوغ فکری رسیده باشن که برای چیز هرچند کوچیک و بی‌اهمیتی که خاطر کسی که دوستش دارن رو آزرده، عذرخواهی کنن، اون وقته که رابطه رشد می‌کنه…

آدمی که تو رابطه‌ست و همواره احساس تنهایی می‌کنه، رابطه‌ای که نتونه احساس تنهایی آدم رو اگر نگیم حذف کنه، حداقل کمرنگ کنه، فایده‌ش چیه؟
وقتی تو یه رابطه هستیم ولی غمگینیم، ادامه دادن به اون رابطه احتمالا به دلیل عادت کردن و ترس از تنها شدنه. اما وقتی روراست باشیم با خودمون، وقتی از قبل تنهاییم، واقعا چیزی برای ترسیدن وجود داره؟ اگر اون رابطه از غم و مشکلات و احساس تنهایی‌ کسی کم نکنه، بلکه اضافه هم بکنه، چرا باید بهش ادامه داد؟ چرا کسی باید فرصت آشنایی با یه فرد جدید رو از خودش دریغ کنه؟
به نظر شما علت ادامه دادن به رابطه‌های ناخوشایند چی می‌تونه باشه؟

تو یه رابطه صادقانه، واسه پذیرش داشتن، واسه عشق گرفتن، نیازی به دروغگویی نیست. اگر هر کدوم از ما تو رابطه‌ای باشیم که نیاز ببینیم خودمون رو مخفی کنیم تا دوست داشته بشیم، دروغ بگیم تا از دعوا جلوگیری کنیم، اون رابطه به جای رشد ما، به جای آرامش، به جای شادی، برامون سرکوب، درگیری ذهنی و ناراحتی به بار میاره.
از نشونه‌ها غافل نشیم.

یکی از مشکلات خیلی از ماها اینه که واسه فرار از ترس ها، مشکلات و حوصله سر رفتنامون به رابطه پناه می بریم. انگار که رابطه رو محلی میدونیم واسه تسکین و حتی حل همه چیزایی که به نظرمون خودمون از پسش برنمیایم.
از اونجایی که رابطه رو به شکل یه معجزه می بینیم، وقتی واردش میشیم و انتظاراتمون برآورده نشد (چون اصولا رابطه یه معجزه نیست)، احساس تنهایی ها و بهانه گیری ها و جر و بحثا شروع میشه و بعد دور خودمون میچرخیم که مشکل از کجاست!
غافل از اینکه خشت اول گر نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج!
خوبه که اول تکلیفمون با خودمون مشخص باشه، بعد پای یکی دیگه رو به زندگیمون بکشیم. چون رابطه ای که پایه و اساسش درست نباشه، نه تنها باری از دوشمون برنمیداره، بلکه به مشکلاتمون اضافه هم میکنه…

shutterstock_76299898_(1)_640_427_s_c1_c_t_0_0

احساس تنها بودن واسه کسی که تو رابطه ست، یه زنگ خطره، یه هشدار، که فرد بدونه یه چیزی سر جاش نیست، یه چیزی درست نیست، یا حتی کل رابطه اشتباهه!

باید نسبت به نشونه ها دقیق بود و هی نگفت درست میشه… 
درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB