دوست داشتن
آدم نسبت به کسی که دوستش داره مسئولیت داره. فرق نداره مخاطب این دوست داشتن یه دوستی ساده باشه یا یه عشق سوزان، طرف مقابل همجنس باشه، یا غیرهمجنس! هرچی دوست داشتن بیشتر، مسئولیت هم بیشتره.
پس هروقت کسی بهتون به حرف یا عمل گفت مسئولیتی در برابرتون نداره، بدونید اون آدم یه ذره هم از دوست داشتن سردرنمیاره. ازش فقط دور نشین، ازش فرار کنید!
آیا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند؟ آدم پر میشود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچگاه دچار تردید نشود.
به او گفتم که عشق را باید با تمام گستردگیاش پذیرفت، تنها در جسم نمیتوان پیداش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا. در آینه، در خواب، در نفس کشیدنها انگار به ریه میرود و آدم مدام احساس میکند که دارد بزرگ میشود.
پینوشت: سمفونی مردگان، یکی از بهترین کتابهایی که خوندم…
× درست وقتی فکر میکنی همه چیز تحت کنترل ِ، سر به هوا، خوشحال و سوتزنان به راهت ادامه میدی، اتفاقی میافته که گیجوارانه میمونی که: اوووه! چی شد یه هو!
× همیشه آرزوم بوده برادری میداشتم که پشتم باشه، یه حمایت بامنطق، کسی که بتونم دربارهی مسائل زندگیم باهاش حرف بزنم، و اون حتی اگر حس کنه مثلا غیرتی شده، بتونه جلوی خودش رو بگیره و با غلبه بر احساسش، حتی وقتی به نظرش دارم کار اشتباهی انجام میدم، بیقید و شرط کنارم باشه و دوستم داشته باشه. به تصمیماتم احترام بذاره، در عین اینکه نظرش رو بهم میگه. درک کنه که من زندگی رو از دید اون نمیبینم و “نباید” الزاما مثل اون فکر کنم تا دوستداشتنی باشم. داشتن همچین داداشی شبیه رویاست، نه؟ البته هستها، ولی خیلی خیلی کم. خب باورش واسهم سخت ِ که ببینم آرزوم برآورده شده. خوشحالم و احساس خوشبختی میکنم از داشتنش…
× تلاش یکجانبه، در هر ارتباطی، چه یه گروه، چه یه زوج، و چه یه ارتباط دوستانه با همجنس یا غیرهمجنس، همیشه محکوم به شکست ِ —>تجربهی شخصی
× سلایق آدم در هر زمینهای به مرور تغییر میکنه؛ من هیچوقت فکر نمیکردم از آهنگهای محسن یگانه و چاووشی خوشم بیاد ولی…
× اگر کسی، کسی رو دوست داشته باشه، واقعا دوست داشته باشه و بودن باهاش واسهش مهم باشه، و بخواد که کنار خودش داشته باشهتش، هیچ بهانه و حتی دلیلی سد راهش نمیشه. البته این تلاش وقتی معنا داره که بدونه یا حس کنه طرف مقابلش بهش تمایل داره، ولی افتاده مشکلها…
× کسی که خیلی به فلان نقطهضعف فلانی حساس ِ [البته در اینکه اون نقطهضعف در اون فرد وجود داره یا نه، محل تردید است!!]، بهتر ِ بگرد ِ ببینه نمیتونه تو خودش پیدا کنه! به این مکانیسم دفاعی میگن فرافکنی یا پروژکتیو: نسبت دادن صفات خود به دیگران برای رها شدن از اضطراب.
× کلا از سعید شهروز خیلی خوشم میاد. کاراش قوی هستن اکثرا و خیلی به دل من میشینه. اینم جدیدترین کارش: سعید شهروز / کاری نمیکنی [دانلود]
پینوشت: پست قبل، یه نوشتهی نمادین ِ. اون چیزی که شما برداشت کردین نیست.
این روزها، روزهای خوبی ِ. دوران جدیدی از زندگیم شروع شده که سرشار از احساس مفید بودن ِ. دقایقم رو با کارهایی پر میکنم که خیلی وقت بود دوست داشتم انجام بدم. یک جورهایی به قول خواجهامیری “درگیر آرامشم”.
آدمها ممکن ِ خیلی چیزا داشته باشن یا خیلی چیزا نداشته باشن، اما چی باعث میشه گاهی “دارا” ناراضی باشه و “ندار” راضی؟
بذارین منظورم رو از “رضایت” توضیح بدم. یه وقتی فرد میگه من از زندگیم راضیام و این به معنای قانع بودن ِ. یعنی طرف به همین زندگی کنونیش قانع ِ و لزومی نمیبینه باز هم به سمت کمال و بهبود حرکت کنه. اما معنای دوم “رضایت” این ِ که در عین لذت بردن از اونچه که اکنون هست، بدون استرس و ترس به سمت بهتر شدن گام برمیداره. منظور من هم همین معنای دوم هست…
به نظر من کسی میتونه از خودش راضی باشه که به قول راجرز، روانشناس انسانگرا و پدیدارشناس، تمام تجارب خوب و بدش رو بپذیره و باز هم خودش رو دوست داشته باشه. کسی که برای دوست داشتن خودش شرط بذاره، همیشه تو اضطراب و وحشت زندگی میکنه. چرا؟ چون اگر هر کدوم از اون شرطها نقض بشه، فرد احساس بیارزشی میکنه و به نظرش کل وجودش در معرض از هم پاشیدن قرار گرفته. اما کسی که در عین تلاش برای بهتر شدن، خودش رو در هر شرایطی بپذیره و دوست داشته باشه، دیگه نمیگه اشتباه کردم، دیگه حسرت نمیخوره و کل زندگیش به آه کشیدن واسه نداشتههاش سپری نمیشه. چنین فردی، هر اتفاقی رو یه تجربهی جدید میبینه که میتونه بهش تو مسیر کمال کمک کنه، اون رو پختهتر و عمیقتر کنه، و حتی، خیلی جاها حکم نقشهی راه رو داشته باشه براش.