درک
بزرگمنشی یعنی، خویشتنداری با چاشنی بخشایش.
یعنی هم بتونی جلوی نفس خودت رو بگیری و تحت کنترل داشته باشیش، هم کسی که نمیتونه جلوی امیال و تکانههاش بگیره رو درک کنی و بگذری و ببخشی.
یکی از ویژگیهای ما ایرانیها، پنهان کاریمون ِ! اینقدر اعتماد به نفسمون پایین ِ، که نمیتونیم تصور کنیم دیگران ما رو همونجوری که هستیم، و با تمام چیزهایی که نیستیم دوست داشته باشند.
همیشهی خدا اینقدر دخالت و فضولی و اظهارنظرهای نابهجا به پستمون خورده، که دیگه چشممون ترسیده! نکنه فلان موضوع رو دربارهی من بفهمن و پشتم حرف بزنن؟؟
یکی نیست یادمون بندازه بذار بگن هرچی که دلشون میخواد! من و تو که مسئول افکار دیگران نیستیم، هستیم؟ هرکس به اندازهی درک خودش میفهمه. درکش از کجا شکل گرفته؟ از قدرت ذهنی ذاتی، محیط، آدمهای اطراف فرد، تجربه، چالشهایی که زندگی ایجاد کرده، مسائل و مشکلاتی که گریبان ِ فرد رو گرفته، سطح مطالعه، میزانی که تو زندگیش به تفکر و خودشناسی پرداخته، و غیره.
هرکس تو بعضی موارد قوی ِ و تو سایر مسائل لنگ میزنه.
اگر یکی تورو اونجوری که هستی نمیتونه دوست داشته باشه، مشکل از تو نیست؛ موضوع این ِ که اون تورو نمیفهمه. اگر قرار باشه تو آدم دیگهای بشی، صرفا به این خاطر که دیگران دوستت داشته باشن، دیگه تو، اونی که نشون میدی نیستی. تو یه شخصیت اجتماعیپسند واسه خودت ایجاد کردی، که آدمها برات هورا بکشن. اما واقعا این هورا کشیدن، ارزش ِ این رو داره که از تو فقط یه پوستهی تهی باقی بمونه که هر روز از خودش بیزارتر میشه؟…
یه جایی خوندم: مرا همینگونه که هستم دوست بدار، بیش از این را همه میتوانند دوست داشته باشند.