آدما
من فکر میکنم همه میتونن بگن قربونت برم، عزیزمی، فدات شم، مث خواهرمی، و فولان و بیسار! محبت کلامی خوبه دلنشینه لازمه ولی کافی نیست!
یعنی با همه خوب بودن این حرفا، میزان باورپذیریش واسه من در این حده که لبخند بزنم سری تکون بدم و منتظر زمان بشینم! و اون موقع زمان نشون میده چهقدر این لطف داشتنا حاصل عادت کلامی هست که مثل نقل و نبات بپرونیم و چهقدرش واقعیه. و اونم وقتی معلوم میشه که اون آدم که براش مثل خواهرش بودی قرار میشه کاری برات انجام بده و پای منافع وسط میاد…
هیچجا، هیچوقت به اندازه وقتی که آدما پای منافعشون وسطه، نمیتونی بشناسیشون، هیچجا، هیچوقت!
میگه: تو خیلی به آدما خوشبینی.
میگم من به آدما خوشبینم تا وقتی که خلافش ثابت شه.
میگه اوهوم اما مشکل اینه که وقتی خلافش هم ثابت میشه باز دلت نمیاد باور کنی! باز توشون دنبال یه خوبی میگردی.
چیزی نمیگم. لبخند معنیداری میزنم و به فکر فرو میرم…
اگر دوست نداری یه خاطره، یه دعوا، یه مشکل، یا یه فرد رو به یاد بیاری، و به مرور، یه جایگاه خیلی محو و دور رو تو ذهنت بهش اختصاص بدی، تا میتونی واسه آدمای کمتری تعریف کن! چون خودت بالاخره دیر یا زود برات خیلی کمرنگ خواهد شد. خودت یادت میره اما، اما دیگران، دیگران هرگز از یاد نخواهند برد…
هرچی آدمای بیشتری بدونن، گذر کردن از یه خاطره یا یه شخص، سختتر خواهد بود.