سکوت
برای سکوت باید راه بروزی جست. نباید آنقدر خفهاش کرد که بغضی شود مهمان گلویت…
سکوتت را، یا فریاد کن، یا اگر نمیشود، نمیتوانی، چون کودکی درونت، برایش حل و فصل کن موضوع را. توضیح بده. نه با عقلت، نه، با دلت. بگذار بفهمد حقیقت چیست و بار و بندیلش را جمع کند! وقت رفتن است دیگر.
نگذار گلویت آشیانهی دنیایی اتفاق ناتمام و حرف ناگفته باشد.
تمامش کن.
بگذار نفسی تازه کنی…
پینوشت: این برف و حال و هوای زمستونی وبلاگم رو دوست دارم. به شما چه حسی میده؟ در مورد عکس پشت صفحه نظرتون چیه؟ این بهتره یا همون آبی ساده؟ *ممنون از آرش عزیز بابت این تغییرات…
چه سکوت سنگینی بر شبهای پاییز حاکم ِ…
قفل خاموشی بر تمام ناگفتههایم…
پینوشت: چند روزی نیستم.
هوا به شدت دلگیر و دو نفرهست…
عاشق این هوا ام؛ حتی اگر غمگین باشم، حتی وقتی نفر دومی آدم رو زیر این هوا همراهی نکنه.
این هوا و حس و حالش، ذهن آشفتهم رو آروم میکنه. خالی میشم از هر حس خوب و بدی.
فقط لبخند هست و سکوت؛ و دیگر هیچ!