یادداشت‌های یک سارای بی‌پروا

زندگی من یه سری محدودیتا داره. همیشه داشته. سر و کله زدن با مشکلات جسمی چیزی نیست که همیشه از پسش بربیای. و اینکه از خودت انتظار داشته باشی همیشه بتونی همیشه قوی باشی یه انتظار احمقانه ست چون حتی یه سوپرمن هم نمی‌تونه همیشه حالش خوب باشه مخصوصا اگر فشارهای بیرونی هم بهش اضافه بشه.
موضوع فقط سر پذیرش مشکلاتی که داری نیست. خیلی وقتا موقعی که تو مث یه فرد عادی رفتار می‌کنی، یکی که هیچکدوم از این مشکلات هر روزه نداره، مشکلاتی که هر روز و هر ساعت وجود دارن و تکرار می‌شن، بقیه دیگه مشکلاتت رو نمی‌بینن و اینجاست که مشکل ایجاد می‌شه، یعنی درست همون وقتی که ازت بیشتر از چیزی که در توانته انتظار دارن و اگر از پسش برنیومدی، هیچکی نمی‌گه هرکاری می‌تونست کرد، همه می‌گن کم گذاشت…
و هیچکی جز خودت نمی‌دونه تحمل بار این فکرها از خود نتونستن بدنیت که هیچ نقشی توش نداشتی سخت‌تره…

سال ۹۲ سالی بود که هم شب و هم روز تولد من (۱۷ فروردین) بارون اومد، هم شب و روز تولد رضا (۲۷ آبان).
تولد مرد زندگی من مبارک :)

وقتی خودت رو دقیقا بذاری جای یه نفر، جای فکرهاش جای محیطش، جای گذشته‌ش، جای آدم‌های مهم زندگیش، جای اتفاقات مهم زندگیش، اون وقت رفتارهاش برات قابل درک میشه.
من اعتقادم اینه که با کسی که متعادل نیست، نرمال نیست، یا رفتارهای ناخوشایند داره، اگر به شکل بیمار نگاه میشد الان بشریت انقد مشکل نداشت. اونم نه وقتی اون بیماری پا گرفت تا جایی که دیگه امیدی بهش نداشت، بلکه از همون آغاز، از همون بچگی.
هر انسانی حق داره خوب زندگی کنه و هیچکس بد به دنیا نمیاد، هیچکس خوب هم به دنیا نمیاد. انسان اون لوح سفیدی نیست که جان لاک میگفت هرچی روش بنویسی همون میشه. به هر حال آدما با گرایشات ژنتیکی خاصی به دنیا میان ولی این به این معنا نیست که کسی جنایتکار به دنیا میاد یا کسی بی‌معرفت به دنیا میاد. حتی علم هم ثابت کرده محیط تاثیرش به دفعات بیشتره. این خانواده‌ها و جامعه‌ها هستن که صفات موجود تو آدما رو تقویت یا سرکوب میکنن و یادمون باشه خانواده‌ها و جامعه‌ها خود ما هستیم… جامعه یعنی من! جامعه یعنی تو…!

یک مرزی هست میون خوب بودن و حماقت. میون مهربونی و حماقت!
زیادی لطف کردن، زیادی کنار اومدن نشونه آدم خوبه بودن نیست، نشونه نیاز به تایید دیگران، یا به عبارت دیگه از دست ندادن تایید دیگرانه. اونم شامل وقتی میشه که حاضر میشی کاری کنی که آرامشت به هم بخوره، ولی آدم خوبه‌ی قصه‌ی آدما بمونی.

از نگاه من عشق این نیست که هرچیزی رو که نمی‌تونی با عقل و منطقت جور کنی رو بپذیری فقط چون اون میگه. یه سری چیزا سلیقه‌ایه قبول اما چیزای پایه‌ای نه. من اسم این کار رو عشق نمی‌ذارم بی‌هویتی می‌ذارم.

آدم تو هر زمانی سعی می‌کنه کاری رو انجام بده که به نظرش بهترین تصمیم ممکنه. پس هیچوقت با فکر کردن به گذشته و اینکه کاش فولان کار رو میکردم خودت رو آزار نده. چون این آدمی که می‌گه کاش فولان کار رو کرده بودم همون آدمی نیست که تو یک زمان و یک شرایط خاص یک تصمیمی رو گرفته! چون اساسا آدما هر ثانیه در حال پوست انداختن و تغییرند.
اما یه کار خوب می‌شه کرد. اونم اینکه از چیزی که یاد گرفتیم واسه تصمیمات آینده‌مون استفاده کنیم نه حسرتی برای گذشته.

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB