یادداشت‌های یک سارای بی‌پروا

بحث سر فیلـ.ـتر شدن ویچت داغ بود و یه عده می‌گفتن آره خوب شد که فیلـ.ـتر شد و یه عده می‌گفتن یعنی چی این کار! حرف‌ها در این حد نموند و چند نفر شروع کردن به همدیگه توهین کردن و اینکه تو نمی‌فهمی، بی‌شعوری، فناتیکی، و سایر تمسخرهای موجود در بازار و اسمش رو گذاشتن آزادی بیان!
یه بیماری رو به گسترشی تو جامعه وجود داره به نام «فقط من می‌فهمم بقیه کودنن!». این بیماری که متأسفانه به تعصب روی عقاید برمی‌گرده باعث می‌شه فرد نه تنها احساس کنه از بقیه برتره، بلکه به خودش اجازه بده به کسانی که عقاید مخالف دارن توهین کنه و اسمش رو بذاره آزادی!
هرچند از دید من آزادی تا جایی جزء دامنه آزادی فرد حساب می‌شه که به آزادی شحص دیگه‌ای خدشه وارد نکنه…
به عبارت دیگه به نظر من هرکس می‌تونه عقاید خودش رو بیان کنه ولی تا جایی که این عقاید شکل تمسخر یا توهین به شخص دیگه‌ای رو پیدا نکنه و این‌جاست که هرکس به یه اندازه آزاده!

از آدمی که گریه میکنه نپرسید چرا نپرسید چی شده، فقط بغلش کنین!
گاهی وقتا آدما نیاز به راه‌حل ندارن، نیاز ندارن اون لحظه بشنون چی درسته چی غلط، یا باید چی‌کار کنن، گاهی حتی نیاز دارن حرف نزنن!
یاد بگیریم گاهی باید فقط باید در نقش گوش و شونه ایفای نقش کرد…

عشق یعنی…
وقتی خودتم حوصله خودتو نداری اون حوصله‌تو داشته باشه.

غمگین بودن مثل یه مرداب می‌مونه! هرچی بمونی توش بیشتر فرو می‌ری و رها شدن ازش سخت‌تر می‌شه! باید زود خودتو بکشی بیرون…!

آدم هرچه‌قدر هم بشینه و فکر کنه هیچ پیشرفتی نمی‌کنه. نهایتش اینه که تو فکر و خیالش انقدر دست و پا بزنه تا یا غرق بشه یا معجزه‌ای رخ بده و یکی دیگه بیاد نجاتش بده!
باید فعال بود باید بلند شد باید رفت باید کاری کرد…

از این مدل دخترایی نباشین که دچار این توهمن که همه پسرا بهشون نظر دارن.
از این مدل پسرایی نباشین که با نوع برخوردشون با دخترا اونا رو هوایی می‌کنن و لاس می‌زنن بعد می‌گن منظوری نداشتم!

زمین میلرزه و اینجا
یکی بی ترس خوابیده
تو عشق تو یه چیزی هست
که آرامش به من میده…
عصار زمزمه وار ادامه میده:
ببین راه فرارم رو
خودم از هر طرف بستم
از این لحظه به بعد هرجا
که تو هستی منم هستم
و من، مست بی شراب، پرت میشم تو خاطره ها.
به این فکر می کنم، لازمه که آدم تو رابطه‌ش یه آهنگایی باشن که حکم نوستالژی رو براش داشته باشه…

 

سهم من – عصار [دانلود]

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB