یادداشت‌های یک سارای بی‌پروا

تو رابطه باید حرف زد. وقتی حس دلخوری داری حس دلتنگی داری باید حرف زد! مهم نیست موضوع صحبت چی باشه. مهم نیست فکر کنی چی بگی. مهم نیست حس کنی حرفی نداری.
وقتی شروع کنی به حرف زدن، کم‌کم از حرف‌های روزمره عبور می‌کنی، بهونه‌هایی که سرپوش گذاشتن رو حرف‌های اصلی کنار می‌رن و در نهایت می‌رسه به اون چیزی که ذهنت رو مشغول کرده.
حرف زدن، همین خود صرف صحبت کردن در مورد موضوع، بدون جدال، بدون بحث، تو یه رابطه پذیرا، آدم رو آروم می‌کنه.
یه مشکل دونفره رو باید تو رابطه دونفره حل کرد. تنهایی بهش فکر کردن یا آدم سومی رو وارد ماجرا کردن مثل اینه که گرهی رو که با دست باز می‌شه با دندون بیفتی به جونش! هم زخمی می‌شی، هم ممکنه گره کورتر بشه و دیگه هرگز باز نشه!

گره کور

حرف‌ها زیادن، ناگفتنی‌ها زیادتر!

همون‌جا که سیاوش قمیشی عزیزم می‌گه:
زیر و رو شو دنیا رو زیر و زبر کن با خودت
وقتی می‌بینی خودت داره کلافه‌ت می‌کنه
از خودت پاشو، خودت باش‌‌و سفر کن با خودت

سیاوش قمیشی – تردید [دانلود]

Tardid

× حکایت دنیای این روزهای ما…

«به نظر تو این وحشتناک نیست که روزگاری در جهان خود ما آدم ها مثل جانوران اینجا از درون وحشی شوند، در حالی که قیافه شان همچنان مثل آدم ها باشد و نشود فهمید کی به کی است؟»

کتاب شاهزاده کاسپین – نارنیا
سی اس لوئیس

 آدما

این چند سال، این‌قدر از اخبار، تلویزیون، سینما، وبلاگ، کتاب و حتی گاه موزیک ایران دور بودم که انگار تو این مرز و بوم زندگی نمی‌کردم!
حدود ۴سال طول کشید تا من وقایع اخیری رو هضم کنم و پشت سر بذارم که باعث نادیده گرفتن هرچیزی با حال و هوای ایران می‌شد!
به ایران برگشتم! از نظر ذهنی! و از این برگشت احساس خوبی دارم. حس کسی رو دارم که بعد از چند سال از کنار میدون آزادی که رد می‌شه یه نفس عمیق می‌کشه، از هوای آلوده تهران به سرفه میفته، اما به سرفه‌ش لبخند می‌زنه… :)بازگشت

عشق یعنی…

تو اوج هیاهوی ذهنت و خستگی از آدمای دور و برت،

با یه لبخندش، یه نگاهش،

سراپای وجودتو آرامش بگیره.

 

عشق یعنی

گاهی دلم برای قبل‌ترها تنگ که می‌شد، با خودم فکر می‌کردم اون موقع چه خوشحال بودم چه هیجان‌انگیز بود، اما وقتی نوشته‌های ۵-۶سال پیشم رو ورق زدم، دیدم برجسته‌ترین احساس اون روزها نه هیجان بود و نه خوشحالی! تنها بودم. خیلی.
هرچه‌قدرم دوستایی داشته باشی که خوب باشن و از حضورشون لذت ببری، باز هم یه حفره تو قلبت هست که بدون وجود عشق خالیه. انگار یه گمگشته داری. هر لحظه منتظری. با هر صدا، هر حضور از خودت می‌پرسی یعنی خودشه؟ یعنی همونیه که باید باشه؟ و نیست و ناامید می‌شی!
یه کسی تو زندگی هرکسی باید باشه که موندنو بلد باشه…

حفره

یک وقت‌هایی هم هست که سکوت نه سرشار از ناگفته‌هاست و نه بغض و آه.
آدم‌ها هرچه‌قدر تنهاترند، هرچه‌قدر بی‌تاب‌ترند حرف‌هایشان بیشتر است. حالا چه حرف‌هایی که در قالب ارتباط با دیگران جلوه می‌کند، و چه گفتگوی ناتمام ذهنی در قالب فکر.
آرام که باشی، جا دادن آرامشت در واژه‌ها آن‌قدر سخت می‌شود که قیدش را می‌زنی. می‌بینی نمی‌شود و این نشدن را می‌پذیری و به احترام همان پذیرش، سکوت می‌کنی…‌

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB