شخصی‌نوشت‌ها

«در یک لحظه خیلی چیزها ممکن هستند، لحظه‌ای بعد فقط یکی اتفاق می‌افتد و بقیه دیگر وجود ندارد.»*
تو هر لحظه‌ای از زندگی، می‌شه بین حداقل یک این و یک آن دست به انتخاب زد! و هرگز نمی‌شه فهمید انتخاب درست چیه. هر انتخابی، هرچند جزئی، می‌تونه کل آینده‌ی آدمو دستخوش تغییر کنه.
هیچ راهی برای فهمیدن درست و غلط واقعی وجود نداره. تو یه نسبیت عظیم در حال گردشیم. نمی‌تونی بدونی انتخابت چه عواقبی برات داره، فقط ریسکه همه‌چی. چون حتی ممکنه درست‌ترین انتخاب از نظر خودت تو یه برهه زمانی، تو یه برش زمانی دیگه به نظرت غلط‌ترین بیاد! و در عین حال نمی‌تونه غلط باشه!
چرا؟!
چون مجموع تمام انتخابات بوده که تورو تبدیل به آدمی کرده که الان هستی و احساس پشیمونی داره! اگر یه مسیر دیگه رو انتخاب می‌کردیم بعید نبود در حسرت وضعیت فعلی می‌بودیم…
من فکر می‌کنم به جای دل‌دل کردن، باید دل رو به دریا زد. باید به مسیر اعتماد کرد و سعی کنیم اون مسیر رو به بهترین نحو جلو بریم. به هر حال به قول لرد عزریل «‏در یک لحظه خیلی چیزها ممکن هستند، لحظه‌ای بعد فقط یکی اتفاق می‌افتد و بقیه دیگر وجود ندارد.» پس بهتره به چیزهایی که وجود ندارن فکر نکنیم و چشممون به جلو باشه نه پشت سر!
یادمون باشه، همیشه، ما تلاشمونو کردیم که به بهترین نحو ممکن انتخاب کنیم و چیزهایی که الان می‌دونیم رو اون موقع نمی‌دونستیم! و همیشه، یک کاری کردن، هرچی که باشه ، بهتر از هیچ کاری نکردنه…!

* دیالوگی از کتاب نیروی اهریمنی‌اش

پروفسور گفت: « همه‌چیز در آن بیرون زنده است. برای هرکدام هدفی والا هست. جهان پر از هدف است. همه چیز هدف‌دار است…»*

تا حالا فکر کردیم هدف بودن ما و وجود داشتنمون چیه؟ چرا از بین اون همه ناموجود من موجودم، تو موجودی؟
این‌ها فکرهایی هست که گاهی ذهنم رو درگیر می‌کنه.
می‌دونید، من فکر می‌کنم هیچ چیز بی‌دلیل و بی‌هدف و بی‌معنایی تو این جهان وجود نداره و حتی از اون هم فراتر! هیچ چیز تک‌معنایی یا تک‌علتی وجود نداره! تو هر چیزی میشه اهداف مختلفی پیدا کرد و حتی چیزهایی باشه که به ذهن ما هم نمی‌رسه!
تا حالا دقت کردی می‌شه برای اتفاقات زندگیت، یا حتی روزمرگیا دلیل پیدا کرد؟ دلیلی که من و تو آفریننده‌شیم و تو یه نظم وسیع‌تری جریان پیدا می‌کنه!
من و تو بخشی از یک کل هستیم و آفریینده‌ی معانی اون و هدفی که بودنمون داره. حالا سوال اینه که اون هدف رو باید پیدا کرد؟ یا باید ساخت؟
یا شاید هم باید هدفی که از قبل وجود داره رو ساخت! یعنی ما فکر می‌کنیم داریم می‌سازیمش اما در واقع پیداش کردیم!
زندگی، اون‌قدر پیچیده ست که هرگز نمی‌شه کلیتش رو درک کرد! اما فکر کردن بهش، غرق شدن تو این معانی فلسفی، لذتی داره عمیق! حداقل برای من…

* دیالوگی از کتاب نیروی اهریمنی‌اش

یک راه خیلی مهم واسه شناخت آدما، و تشخیص وجه شباهتشون با ما، تفاهم داشتن یا نداشتن، توجه به چیزهایی هست که بهشون می‌خندیم! آیا به مسائل مشابه می‌خندیم؟ یا متفاوت؟
خندیدن یک فعالیت نیمه‌ارادیه به لحاظ روانشناختی. و چیزهایی که آدم‌ها کنترل کمتری روش دارن، و کمتر دقت می‌کنند که اون چیزها می‌تونه باعث شناخت طرف مقابل ازشون بشه، بهترین مسائل شناختی هستند، و خیلی بیشتر و بهتر از چیزهایی که آدم‌ها در مورد خودشون “می‌گن” منجر به شناخت می‌شه.
به ویژه تو یه رابطه، مهمه که ببینیم آیا خنده‌دارهای ذهنیمون مشترکن؟ چیزهای جالب برامون یکسانه؟ یا از دو دنیای متفاوتیم؟
یادمون باشه، همیشه چیزهای به ظاهر جزئی اهمیت بالاتری دارند، و خیلی بیشتر منجر به شناخت مسائل عمده‌ی پنهان می‌شن!

باید دانست، هیچکس را نمی‌شود تغییر داد! می‌شود آدم‌ها خودشان بخواهند تغییر کنند، آن هم مصرانه و پیگیرانه، و در جهت خواسته‌شان حاضر باشند عمل کنند، و تو، در این میان یک تسهیل‌گر باشی، یک مشوق، یک حامی، نه عامل تغییر!
شاید بتوانی به این فکر بیندازی‌شان که نیاز به تغییر دارند، شاید بتوانی انگیزه‌ای باشی یا انگیزه‌ای بدهی در جهت آن، اما فکر اینکه بتوانی کسی را تغییر بدهی از پایبست ویران است، چه آن کس دوستت باشد، چه دوست‌پسر/دخترت، چه نامزد، شوهر/زن، فرزند، والدین و یا هر کس دیگر…
هرکس بگوید به خاطر شما تغییر کرده، یا خواهد کرد، این را باید بدانید این یک تغییر واقعی نیست، موقتی بوده و دیری نخواهد پایید!

آدم  می‌تونه آه در بساط نداشته باشه، می‌تونه مشکل جسمی داشته باشه، می‌تونه خانواده‌شو از دست داده باشه، می‌تونه شکست عشقی خورده باشه، می‌تونه عقب مونده ذهنی باشه، می‌تونه هر دلیلی داشته باشه واسه لیبل طفلکی خوردن اما خوشبخت باشه! اینا رو ما همه از اصول خوشحال بودن می‌دونیم که یکیش نباشه تکیه بدیم بهش به عنوان یه بهونه موجه واسه دست از زندگی شستن، اما…

اما وجه تشابهشون چیه؟ چرا یکی با از دست دادن سلامتیش بدبخت می‌شه یکی با از دست دادن خانواده‌ش؟ من فکر می‌کنم به معنا برگرده! آدم وقتی معنای زندگیش تک بعدی باشه، اگر همه زندگیش (یا حالا اصلی‌ترین انگیزه از خواب بیدار شدنش) عشقش باشه، اگر همه زندگیش شغلش باشه، و … وقتی اونو از دست بده تموم می‌شه!

حالا راه حل چیه؟ چه باید کرد؟ باید دلایل متعددی واسه خندیدن پیدا کرد! نشونه‌ی پیدا کردن معنای زندگی چیزهایی هست که به خاطر بودنشون لبخند می‌زنیم، با نبودنشون گریه می‌کنیم و با تصور از دست دادنشون می‌ترسیم!

چطوری می‌شه از چیزی که برامون اهمیت خاصی نداره ولی دلمون می‌خواد داشته باشه یه چیز بامعنا ساخت؟ با وقت گذاشتن براش، ارزش دادن بهش و ساختن اتفاقات هیجان انگیز در مورد اون موضوع! کار سختیه اما به سختیش می‌ارزه! یادمون نره، زندگی ابعاد مختلفی داره!

من فکر می‌کنم پس هستم چرته. اصلش لبخند می‌زنم پس هستم بوده!

گاهی نیاز داری تک‌تک آدم‌هایی که می‌شناسی یا نمی‌شناسی یا آن‌هایی که فکر می‌کنی می‌شناسی دست از سرت بردارند! بگذارندت به حال خودت. اگر الکی‌خوشی گیر ندهند که زیر نقابت چه خبر هست، اگر غمگینی بفهمند سوال‌پیچت که می‌کنند در ذهنت سرشان را به دیوار خواهی کوبید. یک وقت‌هایی آدم‌ها باید ساکت بودن را بلد باشند! بدوزند آن لب‌های همواره جنبان را و همه با هم در یک سکوت عمیق غوطه‌ور شویم.
می‌دانید چیست؟ وقتی آدم‌بزرگ‌ها حرف زدن را به بچه‌ها یاد می‌دهند باید حرف نزدن را هم یاد بدهند گویا!

یک جاهایی توی زندگی هست که می‌شود اسمش را گذاشت تکرار یک رنج! رنجی که آن‌قدر تکرار شده که حوصله‌ی گلایه کردن ازش را هم نداری. می‌نشینی به تماشایش. خسته. نه حتی کلافه. نه حتی عصبانی. نه حتی رنجیده. تنها خسته. می‌نشینی به تماشای خستگی‌ات. آن‌قدر تماشایش می‌کنی که از خستگی هم خسته شوی! و بعد یک نفس عمیق می‌کشی و بلند می‌شوی. چون باید بلند شوی و چاره‌ی دیگری نیست. و همه‌ی رنج‌هایت در امتداد آن لحظه ادامه پیدا می‌کنند اما تو اهمیتی نمی‌دهی. نه اینکه مهم نباشد، نه. اهمیت نمی‌دهی چون حوصله‌ی اهمیت دادن نداری.
و همینجوری هست که زندگی ادامه پیدا می‌کند!
یک زندگی، در امتداد یک خستگی از خستگی‌ها!

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB