شخصینوشتها
اینکه پدر و مادر آدم در مورد خیلی چیزهای اساسی کاملا متضاد همدیگه باشن و فکر کنن غمگینه…
وقتی به خدا نزدیکترم، وقتی میرم سراغش، وقتی نیایشش میکنم و باهاش گپ میزنم حالم خیلی خوبتره. آروم میگیره ذهن سرکش و درگیر و عصیانگرم.
دور شدن از خدا، واسه روحم، واسه دلم خوب نیست، جواب نمیده. تجربه اینو بهم ثابت کرده.
این روزها، سرشار از آرامشم، لبریز از لبخند
هوای ِ آسمان ابری
تنها باران نیست
جور دیگر باید دید…
من برف رو خیلی دوست دارم، ولی عاشق بارونم…
واسه من یه حس طراوت و تازه شدنی تو بارون هست که لذتبخشتر از سکوت و سکون و آرامش برفه. از اون گذشته، صدای بارون، خودش آرامشبخشترین ترانهی دنیاست…!
باز، بارونه بارونه… و همین امروز رو لذتبخش میسازه!
یه لحظههایی هست که وقتی رو میکنی سمت خدا، خلوتتو به هم میزنی تا باهاش خلوت کنی، تو یه سکوت سرد فرو میری و از ذهنت میگذره: دیگه حرفی میمونه؟
و باز… سکوت میکنی…
زندگی یعنی یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
یادم هست، اولین بار این شعر سهراب رو تو سریال «و خداوند عشق را آفرید»، قسمت آخر، اونجا که خورشید فهمیده بود قراره بمیره شنیدم. بدجوری به دلم نشست. عالی بود… بعد از اون بود که عاشق سهراب و شعرهاش شدم و شد مونس شبهای تنهاییم. و تنها چیزی بود که منو از هر حس منفی رها میکرد. تو دوره کارشناسی هم واسه درس فارسی عمومی، تحقیق در مورد سهراب رو انتخاب کردم و این شعر رو در آخر خوندم. اون موقع این شعر سهراب زیاد معروف نبود و حتی استاد هم اسم شعر رو پرسید.
دوست دارم شما رو هم تو زیبایی این شعر شریک کنم. پیشنهاد میکنم حتما بخونینش و اگر دوست داشتین نظرتونو در موردش برام بنویسین:
پشت کاجستان ، برف.
برف، یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.
شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.
من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس.
می نویسم، و فضا.
می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.
زندگی یعنی : یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی ؟
دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس.