شخصینوشتها
میگم چه ساکتم…
میگه به چی فکر میکنی؟
– به هیچی. ذهنم خالیه.
– عمرا! تو بلد نیستی به هیچی فکر نکنی! نهایتش اینه که داری به زنجیرهای از اتفاقا فکر میکنی که چون پهنای باندش زیاده احساس خالی بودن بهت دست میده. وگرنه ذهن تو هیچوقت خالی نمیشه!
میخندم. و خدا رو شکر میکنم که کسی هست، که تا به این حد، منو خوب میشناسه
اینکه یه ویژگیهایی از خانوادهت، دوستت، فامیلت، پارتنرت، یا اصن یه آشنا باشه که تو خلوتت باهاش مشکلی نداشته باشی، ولی دوست نداشته باشی کسی بدونه، کسی بفهمه، نخوای یا نتونی بگی، یعنی زندگی تحت فشار اجتماعی، یعنی تأیید گرفتن از دیگران واسهت تعیینکننده بودن! و این خوب نیست. چون محدود میشی چون نتیجهش میشه زندگی کردن برای دیگران، به جای خودت!
میگه: باید تو مایکروسافت استخدامت کنن.
من: ؟!
– به عنوان تنها موجود زندهای که از ویندوز ویستا خوشش میاد!
من:
از ازدواج خوشم نمیاد. چون ازدواج حداقل تو ایران، پیوند دو نفر نیست، گاهی پیوند دو تا خانواده هم نیست حتی، پیوند دو تا فامیل ه! جوری که اگر خانوادهها و فامیلها رو حذف کنی، بازم نفوذشون هست.
و از ازدواج خوشم نمیاد، چون بهش به دید معامله نگاه میشه. اینکه تو چه منافعی میدی و چهقدر ضرر میکنی، و چی به دست میاری!
تا وقتی دو نفر تو یه رابطه هستن، ممکنه هیچ مشکلی نباشه، همهچی گلوبلبلوار ادامه داشته باشه اما وای به وقتی که خانوادهها وارد رابطه بشن!
هرچند در نهایت از دید من، بهترین رابطهها، رابطهای هست که با وجود دخالتها و ابراز به ظاهر لطفهایی که در نهان به ضرر یه رابطهست، ایمن عبور کنه و یه خراش هم به بدنهش نرسه!
البته خب، چنین رابطههایی انگشتشمارند...
از حضور دو گروه از آدما تو زندگیم گریزونم:
۱. اونایی که اگر تحویلشون بگیری فک میکنن خبریه و خودشونو میگیرن.
۲. اونایی که وقتی تحویلشون میگیری دیگه ولت نمیکنن!