شخصینوشتها
عادت دارم تو مسیرهای خیلی خلوت آهنگای گوشیم پلی آل بشه؛ داشتم از دانشکدهی پردیس میرفتم دانشکدهی خودمون [حدودا یه ربع طول میکشید] و این بار هم همین کار رو کردم.
تو راه از مسجد دانشگاه صدای اذان پخش شد. ناخودآگاه دستم رفت سمت گوشی که موزیک رو استاپ کنم؛ اما نه، دستمو کشیدم! از خودم پرسیدم چرا میخوای این کار رو بکنی؟ یه حسی درونم گفت به احترام اذان. باز پرسیدم مگه اذان واسهت معنای خاصی داره؟؟ جا خوردم! تشر زدم که بس کن و کار درست رو انجام بده! “والد” درونم بود که داشت سرزنشم میکرد. اما ساکت نشدم. “بالغ”م میخواست سردربیاره از دلیل کارم و “والد”م هرکاری کرد موفق نشد خفهش کنه! جواب دادم چون از اول یاد گرفتم به اذان احترام بذارم. “بالغ”م اما براق شد طرفم که: اول اول ِ، الانم الان ِ!
به فکر فرو رفتم. از صدای اذان خوشم میومد. گاهی یه حس روحانی بهم میداد ولی معنای خاصی نداشت برام. کسی هم اون اطراف نبود که صدای موزیک بخواد حتی واسه دیگری مزاحمت ایجاد کنه و به عقایدش بیاحترامی شه! خودم هم که…
لبخند زدم. موزیک رو قطع نکردم و به راهم ادامه دادم.
پینوشت: خدااااااای من! خواجهامیری کی این آهنگ رو خونده بود؟؟ چرا من نشنیده بودم پس؟؟ عــــــــالی خونده و توصیه میکنم حتما حتما دانلود کنین. [کلیک]
چند روز بود خیلی کلافه بودم. حساسیتم بیـــش از اندازه خودنمایی میکرد. با کوچکترین حرفی میرنجیدم و حوصلهی هیچکی رو هم نداشتم کلا. [شما به خودت نگیر لطفا!!!]
نمیفهمیدم چرا اینقدر عصبی هستم (البته هنوزم نمیدونم!).
امشب داشتم آکادمی موسیقی گوگوش رو نگاه میکردم، این دختر ِ، ماهان، فرت و فرت انرژی مثبت به من منتقل میکرد و همزمان یه چیزی درونم میگفت “بیخیال دیوونه”، “تیک ایت ایزی” و اینا!
دیدی یه وقتایی منتظر یه تلنگری تا خودتو جمع و جور کنی؟؟؟ ماهان امشب واسه من حکم تلنگر رو داشت…
تو مسیر برگشت به خونه، یه پسر نوجوون رو میبینم که یه تابلوی مقوایی تو دستش ِ و روش نوشته “ایستگاه انبه گرم و مقوی”. نگاهم تو چشماش گره میخوره. چهقدر خستهست. سعی میکنم بغضم رو قورت بدم اما مثل خودم سرتق ِ و تکون نمیخوره! یادم میافته صبح هم این پسر همینجا بود و حتی روزای دیگهای که از این خیابون رد میشدم، اما دقت نکرده بودم؛ ندیده بودمش انگار. دلم از خودم هم گرفت حتی.
یاد ِ کیا، خواهرزادهی نوجوونم میافتم که همیشه بهترین امکانات براش فراهم بوده و همیشه هم از پدر مادرش طلبکار ِ. تابستون تنها دلمشغولیش این بود که بره مالزی یا ترکیه! یا مثلا کدوم مارک گوشی رو بخره. دوسدختر داشته باشه تا از دوستاش عقب نمونه!
پوزخند میزنم. سعی میکنم اعصاب به هم ریختهم رو آروم کنم اما نمیشه. این عدالتی که ازش حرف میزنن اصلا وجود خارجی هم داره حتی؟ “عدالت” واژهی مسخرهای ِ. مضحک و واسه دلخوشی.
پینوشت:
۱- دیدن مشکلات ِ بزرگ ِ بچهها واقعا از توانم خارج ِ…
۲- ساعت شوم / داریوش [دانلود] ==> معتادم به این آهنگ!
میگن امروز روز دختر ِ و فرت و فرت هم تبریک میگن.
همیشه تهوع گرفتم از اینکه جنس مونث رو تقسیم کنن به “زن” و “دختر”!
واسه من فقط یه روز تعریف شده واسه تبریک روز یه خانوم. اونم روز زن ِ. همونی که بهش میگیم روز مادر.
روز جهانی زن تاریخش کی هست اصن؟ باید ارتقا پیدا کنم به گرامیداشت اون روز ظاهرا!
مگه روز ِ مرد دستهبندی شده به روز مرد قبل از اولین س/ک/س و روز مرد پس از آن؟ یا مثلا خانومی که بـ/کارت داره یعنی تا حالا س/ک/س نداشته؟
هنوز تو مسائل عهد دقیانوسی موندیم که واسه کل ِ دنیا حل شده! بسه دیگه!
حرفهایی هست برای نگفتن. حرفهایی که گفتهای و دیدهای که تفاوتی نیست چندان، میان به زبان آوردن و نیاوردن و بر این اساس است که گاهی، سکوت میکنی، لبخند میزنی، میرنجی، میشکنی حتی، ولی دیگر نگهشان میداری در دلت و این بار میخواهی حرفهایی باشد برای نگفتن.
این روزها فاصله کمرنگ و کمرنگتر میشود بین گفتهها و ناگفتهها؛ چرا که آدمها، در جادهی غبارآلود خودخواهیهایشان گم شدهاند…
ناگفتهها / لیلا فروهر [دانلود] => یکی از بهتــرین ترانههای لیلا که تنها آهنگش ِ که بارها دهها بار ریپیت شده و بازم از شنیدنش خسته نشدم. دانلودش رو توصیه میکنم شدیــدا…