شخصینوشتها
سال ۹۲ سالی بود که هم شب و هم روز تولد من (۱۷ فروردین) بارون اومد، هم شب و روز تولد رضا (۲۷ آبان).
تولد مرد زندگی من مبارک
وقتی خودت رو دقیقا بذاری جای یه نفر، جای فکرهاش جای محیطش، جای گذشتهش، جای آدمهای مهم زندگیش، جای اتفاقات مهم زندگیش، اون وقت رفتارهاش برات قابل درک میشه.
من اعتقادم اینه که با کسی که متعادل نیست، نرمال نیست، یا رفتارهای ناخوشایند داره، اگر به شکل بیمار نگاه میشد الان بشریت انقد مشکل نداشت. اونم نه وقتی اون بیماری پا گرفت تا جایی که دیگه امیدی بهش نداشت، بلکه از همون آغاز، از همون بچگی.
هر انسانی حق داره خوب زندگی کنه و هیچکس بد به دنیا نمیاد، هیچکس خوب هم به دنیا نمیاد. انسان اون لوح سفیدی نیست که جان لاک میگفت هرچی روش بنویسی همون میشه. به هر حال آدما با گرایشات ژنتیکی خاصی به دنیا میان ولی این به این معنا نیست که کسی جنایتکار به دنیا میاد یا کسی بیمعرفت به دنیا میاد. حتی علم هم ثابت کرده محیط تاثیرش به دفعات بیشتره. این خانوادهها و جامعهها هستن که صفات موجود تو آدما رو تقویت یا سرکوب میکنن و یادمون باشه خانوادهها و جامعهها خود ما هستیم… جامعه یعنی من! جامعه یعنی تو…!
یک مرزی هست میون خوب بودن و حماقت. میون مهربونی و حماقت!
زیادی لطف کردن، زیادی کنار اومدن نشونه آدم خوبه بودن نیست، نشونه نیاز به تایید دیگران، یا به عبارت دیگه از دست ندادن تایید دیگرانه. اونم شامل وقتی میشه که حاضر میشی کاری کنی که آرامشت به هم بخوره، ولی آدم خوبهی قصهی آدما بمونی.
از نگاه من عشق این نیست که هرچیزی رو که نمیتونی با عقل و منطقت جور کنی رو بپذیری فقط چون اون میگه. یه سری چیزا سلیقهایه قبول اما چیزای پایهای نه. من اسم این کار رو عشق نمیذارم بیهویتی میذارم.
آدم تو هر زمانی سعی میکنه کاری رو انجام بده که به نظرش بهترین تصمیم ممکنه. پس هیچوقت با فکر کردن به گذشته و اینکه کاش فولان کار رو میکردم خودت رو آزار نده. چون این آدمی که میگه کاش فولان کار رو کرده بودم همون آدمی نیست که تو یک زمان و یک شرایط خاص یک تصمیمی رو گرفته! چون اساسا آدما هر ثانیه در حال پوست انداختن و تغییرند.
اما یه کار خوب میشه کرد. اونم اینکه از چیزی که یاد گرفتیم واسه تصمیمات آیندهمون استفاده کنیم نه حسرتی برای گذشته.
چهفدر از وبلاگنویسی دورم…
همه حرفام سهم توییتر و فیسبوک شده!
وقتی از کسی بدمون میاد، وقتی هنوز وقتی اون آدم رو رو میبینیم ایشوار از کنارش رد میشیم، یعنی هنوز اون آدم برامون مهمه! یعنی هنوز نتونستیم سپری شدن زمان رو درک کنیم! یعنی هنوز از یه خاطرهی بد رها نشدیم!
و خب به نظر من، همهی اینا، از آدم انرژی زیادی میگیره!
وقتی یکی رو میبینی، طبیعیه که خاطرات مختلفی در مورد اون آدم تو ذهنت باشه، خاطراتی با احساس خوب و خاطراتی با احساس بد. اگر آدم کینهی اون شخص رو به دل بگیره، همیشه با دیدن اون فرد و حتی به یاد آوردنش انرژی منفی زیادی به خودش منتقل میکنه! در واقع این ظلمی هست که ما داریم در حق خودمون مرتکب میشیم! حالا اون آدم وجود داره، چه تو دنیای واقعیت و چه تو ذهن ما. فرض کنید که به جای همراه کردن احساس بد با خاطرات ناخوشایند، احساس رو از خاطره جدا کنیم! چه اتفاقی میفته؟ بخشایش!
به عبارت بهتر، ما نباید سعی کنیم بدیای که دیگران در حقمون میکنن رو فراموش کنیم. چون علاوه بر اینکه این کار نشدنیه و آدما هیچوقت چیزی رو فراموش نمیکنن، بلکه حتی اگر ممکن بود، از یاد بردن بدی دیگران باعث میشه نتونیم تو برخوردهای بعدی از شناختی که در مورد اون شخص به دست آوردیم استفاده کنیم! وقتی شما رفتاری رو که دوست ندارین از یه شخص میبینن، مسلما میبایست باعث بشه در مورد ارتباط با اون فرد محتاطتر بشین. اجازه ندین زیاد بهتون نزدیک بشه یا زیاد باهاش صمیمی نشید یا هرچیز دیگهای.
پس، اگر ما خاطره موجود رو به یاد بسپاریم و اون رو قسمتی از مجموعه شناختی که از یه فرد به دست آوردیم قرار بدیم -و در نتیجه با یه برخورد بد نگیم یه آدم بد بوده- و احساس بد رو با بخشایش کنار بذاریم، یه پکیج کامل و عالی به دست میاد!
از احساس بد رها میشیم و به خاطرهی شکل گرفته به عنوان شناخت جدید از یه فرد نگاه میکنیم!
که صد البته، کار آسونی نیست این کار، اما، شدنیه.