ساراکو

گوشیم زنگ می‌خوره:

– سلام. روز بخیر. از همراه اول تماس می‌گیرم.

– سلام. ممنون. بفرمایید.

– وااای سلام عزیـــزم! می‌شه گوشی رو بدی به مامان یا بابات؟؟

من: :|

              

تا حالا شش هفت بار با همچین مکالمه‌ای مواجه شدم و بعد شدیدا حرص خوردم!! اونایی که صدای من رو شنیدن می‌دونن که دیگه این‌قدرم صدای من بچه‌گونه نیست که! ای بابا!

پی‌نوشت: یــــــــک دنیا ممنونم از آرش عزیز، بابت طراحی این قالب قشنگ، یکی از بهترین هدیه‌هایی که گرفتم… صادقانه بگم، به دل من که خیلی نشست. دوست دارم نظرات شما رو هم بدونم. نظرتون در مورد نمایش پست‌ها به این شکل چیه؟

آکادمی موسیقی گوگوش، امسال هم با ده نفر شرکت‌کننده برگزار شد. این بار تغییراتی داده بودن که از دید من بعضیاش خوب بود و بعضیاش نه.

چالش‌ها خیلی جالب بودن. این امکان رو فراهم می‌کرد که بیننده‌ها با بچه‌ها ارتباط برقرار کنن و بیشتر بشناسنشون. اما در مورد نکته‌ی منفی آکادمی امسال، می‌تونم بگم اینکه هر هفته دو نفر حذف بشن خیلی ایده‌ی بدی بود؛ و مورد دوم عدم امکان رای دادن با sms هستش.

از بین چهار نفر برتر بچه‌های امسال، پیشرفت آوا تحسین‌برانگیز ِ. علاوه بر صدای خاص و خیلی قشنگش، شخصیت دوست‌داشتنی داره و واقعا نازنین ِ. اوایل ماهان رو بیشتر از همه دوست داشتم، و الان هم انرژیشو ستایش می‌کنم، اما به نظرم ماهان بیشتر برای روی صحنه خوندن مناسب ِ تا اینکه من بخوام مثلا آلبومش رو گوش بدم. صداش لحن خاصی داره و من لهجه‌شو هم دوست دارم. امیر صدای قوی و قشنگی داره. گاهی واقعا صداش جادویی می‌شه. اما به نظرم هنوز براش زود ِ و باید بیشتر تو این حرفه جا بیفته. حس می‌کنم زود جوگیر می‌شه و مهم‌ترین مشکلش از دید من این ِ که صداش دل منو نمی‌لرزونه! منو تحت تاثیر قرار نمی‌ده. و به نظرم این ناشی از احساسات خیلی کم ِ موثر توی صداش ِ. و مهران هم صدای خیلــی قوی و تحریرهای عالی می‌ده…

در مجموع امسال من از ماهان به آوا گرایش پیدا کردم ولی آرمین رو از همه بیشتر دوست داشتم. واقعا صداش عالی بود. امیدوارم ادامه بده. من شخصا یکی از طرفداراشم…

پیشنهادات برای آکادمی سال آینده:

۱- مهم‌ترین موضوع این ِ که به نظرم بچه‌ها باید حق داشته باشن آهنگشون رو خودشون انتخاب کنن. مثلا بگن از بین کارهای فلان خواننده یا فلان آهنگساز هرکس یه آهنگ انتخاب کنه. این خیلی ظلم ِ که هیچ دخالتی توی انتخاب آهنگ نداشته باشن.

۲- به نظرم بهتر بود مثل برنامه‌ی American Idol، داورها حق رای داشته باشن و حداقل یک بار بتونن اگر کسی واقعا حقش نبود حذف بشه، نگهش دارن (مثلا آرمین تو برنامه امسال).

۳- حق رای از طریق sms رو برگردونن و مثل سال ۸۹، هر هفته فقط یک نفر حذف بشه.

۴- برای شوی سال آینده، از سه چهار نفر برتر هر دو سال دعوت کنن. امسال هم باید علاوه بر سروش، فروغ و کسری رو هم دعوت می‌کردن.

 

بعدنوشت: مهران برنده شد. صداش خیلی قوی ِ و مبارک باشه واسه‌ش. هنوز هم از نظر من آوا اول ِ.

کتاب‌های نخونده‌ی ِ روی هم جمع شده‌ی ِ زیادی خریده بودم و در انتظار روزی که فلان بشه و بیسار نشه تا من بخونم اینا رو! ولی خب شرایطی که ایده‌آل باشه هرگز ایجاد نمی‌شه و من دو سالی می‌شه که درست و حسابی کتاب نخوندم…

این بار دیگه بهانه رو کنار گذاشتم. از کتابایی که حجم کمی داشتن و ساده بودن شروع کردم. به دو – سه تا کتاب برخوردم که در حالت عادی امکان نداشت من همچین کتابایی رو بخرم و هنوز موندم چی باعث شده من کتابی مثل “ویتامین‌های عشق و صمیمیت” رو بخرم!! به خصوص اینکه نویسنده‌ش هم آقای حلت هست که اکثر روانشناسا دل خوشی از ایشون ندارن [یه روز حتما ایشون رو نقد خواهم کرد].

با بی‌حوصلگی ورق می‌زدم و تیترها رو می‌خوندم تا رسیدم به یه جمله که رو به خانوما نوشته شده بود:

“یک شب در هفته را بدون همسرتان سپری کنید.”

در نگاه اول هرکی با خودش می‌گه خب این کجاش به نفع آقاهه‌ست؟ خانوم ِ بره و واسه خودش خوش باشه و دست آخر منت هم داشته باشه به سر آقاهه که به خاطر تو و رابطه‌مون بوده؟ ولی هست عزیز من، هست! یک شب در هفته بدون هم بودن، گاهی زمانی رو برای خودمون کنار گذاشتن، تاثیر شگرفی روی دوام رابطه داره. طبیعی هست که آدما به حضور هم عادت کنن و عادت هم که در جریانین؟، لذت کنار هم بودن رو به حداقل ممکن تقلیل می‌ده.

این یه ایراد ِ که فک کنیم حالا که ما یه نفر رو دوست داریم دیگه باید همه‌چی مشترک باشه. توی همون رابطه‌ی “ما”یی می‌شه یه “من” و “تو” درون رابطه قائل شد که البته باید در نهایت به نفع همون “ما” باشه.

و یادمون باشه، همه‌ی آدما، هر چه‌قدرم که اونا به ما نزدیک باشن یا ما به اونا، به یه پرایوسی، یه حریم شخصی نیاز دارند و این به معنای بی‌عشق و علاقه بودن نیست…

 

پی‌نوشت:

۱- دوستانی که سوال‌های خصوصی دارن، می‌تونن از فرم “تماس با من” که بالای صفحه هست استفاده کنن. من اینجا نمی‌تونم به سوال شما راحت جواب بدم و از طرف دیگه جواب ندادن رو بی‌احترامی به مخاطبم می‌دونم. فقط وقتی ایمیلتون نیاز به پاسخ سریع داشت، اینجا واسه‌م بنویسن تا زود چک کنم.

۲- نظرتون راجع به تغییرات وبلاگ چی ِ؟ من همیشه به بازخورد شما نیاز دارم تا بتونم بهتر باشم.

درباره‌ی خیلی چیزها دچار تردیدم. یک جورایی هیچ کاری رو با یقین انجام نمی‌دم.

از مذهب بگیر تا زندگی عاطفی. از آینده تا گذشته. از سرگرمی‌ها تا اهداف…

همین‌طور سردرگم جلو می‌رفتم تا چند شب قبل که…

چند ماه پیش، دوستم رزا کتاب مسافر* رو واسه‌م گرفته بود. هربار می‌رفتم سراغش چون ذهنم درگیر بود نمی‌تونستم روش تمرکز کنم. چند روز ِ دارم می‌خونمش و دیشب این پاراگرافش، مثل یه شوک بود واسه‌م!:

“کلمب نفس عمیقی کشید و جواب داد: اغلب مردم چون در تصمیمشان مرددند، سعی‌شان بی‌نتیجه می‌ماند. می‌توانم؟ نمی‌توانم؟ به جلو بروم؟ به عقب برگردم؟ موفقیت به توازن احساسی از طرف شخصی متعهد نیازمند است. یک شخص متعهد هنگامی که با چالشی روبه‌رو می‌شود به دنبال راه‌حل خواهد بود ولی یک شخص مردد به دنبال راه فرار است.”

و من دیدم که، به دنبال راه فرارم. و این شوک واقعا تاثیرگذار بود…

نمی‌دونم واسه پوست انداختن آماده‌ام یا نه، اما مصمم بودن رو به خودم اضافه خواهم کرد.

 

* کتاب مسافر، نویسنده اندی اندروز، و فیروزه مهرزاد عزیزم که بسیار سیلیس و روون ترجمه‌ش کرده رو، بهتون توصیه‌ می‌کنم.

چه رویای شیرینی ….
زمان ، ما را دید ،
خجالت کشید ،
پرکشید و رفت ….

* سروده آرش منتظری ، شاعر معاصر

پی‌نوشت: من عاشق این شعرم. اگر دوست داشتین برداشتتون رو برام بنویسین…

شنیدی می‌گن وقتی می‌خوای شعر بنویسی بهت الهام می‌شه؟ نوشتن هم دقیقا همین حالت رو داره واسه من. اگر چیزی به ذهنم برسه و همون لحظه ننویسم، یا می‌پره، یا دیگه حس نوشتن رو ندارم، یا اون‌جوری که می‌خوام از آب درنمیاد!
این ِ که وقتی سرم شلوغ ِ و امکان اینکه الهام ِ رو همون لحظه به وصال کاغذ (!) برسونم برام وجود نداره کم‌نویس می‌شم…

پی‌نوشت: یک دنیــــــا ممنونم از آرش عزیز که پریروز این همه وقت گذاشت واسه سر و سامون دادن به وبلاگ من! (چون به لینکدونی و قالب و سرعت پایین لود شدن و اینا محدود نمی‌شد و خیلی کارا انجام داد واسه‌م)
خراب شدن لینکدونی من، اتفاق خیلی خوبی بود که هم باعث شد ارتباطم با دلژین صمیمی بشه و هم با آرش آشنا بشم، و بسیار از دلژین مچکرم که من رو با یه شخصیت فوق‌العاده خاص، منحصر به فرد و تحسین برانگیز آشنا کرد… وجود این جور آدما، تو همچین زمونه‌ای، جدا باعث دلگرمی ِ؛ مخصوصا واسه من که دوستی‌های صمیمانه‌ی وبلاگی همیشه موجب پشیمونیم بوده!

عادت بد ما آدما این ِ که حد وسط نداریم. تفکر “یا این یا آن” بر کل وجودمون سایه انداخته.

مثلا وقتی با یه مشکل مواجه می‌شیم، یا باید کاملا تحت کنترل داشته باشیمش یا معتقدیم هیچ کنترلی روش نداریم و موجود بدبختی هستیم!

تو روانشناسی، واسه بهداشت روانی و سازگاری با مسائل زندگی، دو جور کنار اومدن وجود داره:

– کنار اومدن مشکل‌مدار: وقتی که اون مشکل یا مساله خاص قابل حل شدن هست یا به عبارتی، اگر به خودمون زحمت بدیم راه‌حلی واسه‌ش وجود داره و می‌شه از پسش براومد. (مثلا مشکل درس خوندن که با برنامه‌ریزی حل می‌شه، یا چاقی یا مسائل زناشویی و غیره)

– کنار اومدن هیجان‌مدار: وقتی فرد واسه اون مشکل خاص، کاری از دستش برنمیاد و فقط باید احساسات منفی رو کنترل کنه. در واقع فکر کردن به اون موضوع و کلید کردن بهش، چیزی جز ناراحتی در پی نداره. (مثلا مسائل مربوط به گذشته، چیزایی که انجامش از توانایی یه فرد خارج ِ، مرگ یه عزیز و غیره)

در پیش گرفتن هرکدوم از این دو سبک به تنهایی اشتباه ِ و هرکس باید براساس شرایط خاص، بین این دو نوسان داشته باشه تا بتونه زندگی بهتری داشته باشه…

این باید یادم بمونه. منی که فک می‌کنم باید همه چیز رو تحت کنترل داشته باشم و راه‌حل‌گرا ام…

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB