ساراکو
اولین قدم واسه حل و فصل، یا تغییر یه ویژگی خودمون که نمیپسندیمش، پذیرفتنشه!
اگر بخوایم زود عصبانی نشیم، زود نرنجیم، غیبت نکنیم، دروغ نگیم، و… ، اول باید به خودمون بگیم من زود عصبانی میشم، زود میرنجم، غیبت میکنم، دروغ میگم، و… ، و دوست ندارم این کار رو بکنم. نمیخوام این وضعیت ادامه داشته باشه و میخوام تغییر کنم.
به زبون بیار. بپذیر!
– میدونی اولیور، من تو این قضیه متخصص نیستم اما، فکر نمیکنم عشق، به عوض کردن، یا نجات دادن شخصی مربوط بشه. فکر میکنم راجع به پیدا کردن یه شخصه! *
من هم دقیقا همین فکر رو میکنم. اینکه آدم با یکی آشنا بشه، بهش دلبسته یا وابسته یا هرچی بشه و بعد، بخواد اون رو وارد مسیری کنه که فک میکنه درسته، جواب نمیده. اگر اون آدم تغییر کنه، هرگز همون کسی نخواهد بود که شما باهاش فال این لاو شدین. اگر هم تغییر نکنه، هیچوقت اون آدمی نمیشه که دنبالش میگشتین! اگر اون فرد، همونی باشه که باید، نیازی به نجات دادن یا عوض کردنش نیست. و اینجوریه که عشق واقعی متولد میشه.
* دیالوگی از سریال Arrow
لطف کنین زودتر ۲۴ خرداد شه، انتخابات ریاست “جمهوری” تموم شه بره ما هم به کار و زندگیمون برسیم!
اینا بس که پارانویا تشریف دارن فکر کردن تنها استفاده ما از گوگل، ایمیل و اصن به طور کلی اینترنت، براندازی نظامشونه!
پاک کردن صورت مساله، که این دولت بهش عادت داره، منجر به حل مساله نمیشه، اما، خیالشون راحت، خیال ما هم راحت! بعد از این همه سال، هنوز نفهمیدیم ما مردم ظلمپذیری نیستیم. ما مردم ظلمدوستی هستیم! اینه که از این مردم هیچ آبی گرم نخواهد شد! پس لطف کنید گوگل مرا پس بدهید تا مقادیری کار علمی انجام دهیم!
رابطه سالم یعنی رابطهای که بین نیازهای طرفین تعادل و همخوانی وجود داشته باشه.
وجود نیازهای متعارض و حتی گاه متفاوت، باعث ایجاد تنش و نارضایتی میشه.
قبل از ورود به رابطه، بدونیم تو زندگیمون چه مسیری رو دنبال میکنیم و بعد ببینیم طرف مقابل دورنمای زندگیش چیه. و به خودمون یادآوری کنیم، اگر تو رابطه نشه پیشرفت کرد، نشه خوشحال بود، نشه آروم بود، نارضایتی در سطح نارضایتی از صرفا رابطه باقی نمیمونه، بلکه به زندگی شخصی فرد هم نفوذ میکنه.
و برای بار هزارم… تنهایی، هزار بار بهتر از بودن تو یه رابطه ناسالم ه.
این روزها تو دانشگاه، حس و حال انتخابات و مخالفتها موج میزنه. حس و حالی که قبل از بال و پر گرفتن، در نطفه خفه میشه.
تو ذهنم این شعر خسرو گلسرخی طنین میندازه که:
گیرم که در باورتان به خاک نشستهام!
و ساقههای جوانم از ضربههای تبرهایتان زخمدار است
با ریشه چه میکنید؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرندهاید
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجههای نشسته در آشیان چه میکنید؟
گیرم که میکشید
گیرم که میبرید
گیرم که میزنید
با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟
و من… فکر میکنم، گیرم که امتحانات رو جلو انداختین و دانشجوها رو از دانشگاه و خوابگاه بیرون کردین، با فکرشان، با ذهنشان، چه میکنید؟ کسی که فکر میکند را، کور و کر هم کنید، باز خواهد دید و خواهد شنید.
برفها هم آب شدهاند و ما هنوز، کبکگونه میزیایم!