ساراکو

نکنه جالب در میان همه رویاها این است که انسان چه چیزهایی را می‌داند که هنوز به خودآگاه او نیامده‌اند و جگونه در رویاهایمان چیزهای زیادی را می‌دانیم، هرچند زیر نقاب پنهانشان می‌کنیم…
هنر گوش دادن – اریک فروم

وقتی از کسی بدمون میاد، وقتی هنوز وقتی اون آدم رو رو می‌بینیم ایش‌وار از کنارش رد می‌شیم، یعنی هنوز اون آدم برامون مهمه! یعنی هنوز نتونستیم سپری شدن زمان رو درک کنیم! یعنی هنوز از یه خاطره‌ی بد رها نشدیم!
و خب به نظر من، همه‌ی اینا، از آدم انرژی زیادی می‌گیره!
وقتی یکی رو می‌بینی، طبیعیه که خاطرات مختلفی در مورد اون آدم تو ذهنت باشه، خاطراتی با احساس خوب و خاطراتی با احساس بد. اگر آدم کینه‌ی اون شخص رو به دل بگیره، همیشه با دیدن اون فرد و حتی به یاد آوردنش انرژی منفی زیادی به خودش منتقل می‌کنه! در واقع این ظلمی هست که ما داریم در حق خودمون مرتکب می‌شیم! حالا اون آدم وجود داره، چه تو دنیای واقعیت و چه تو ذهن ما. فرض کنید که به جای همراه کردن احساس بد با خاطرات ناخوشایند، احساس رو از خاطره جدا کنیم! چه اتفاقی میفته؟ بخشایش!
به عبارت بهتر، ما نباید سعی کنیم بدی‌ای که دیگران در حقمون می‌کنن رو فراموش کنیم. چون علاوه بر اینکه این کار نشدنیه و آدما هیچ‌وقت چیزی رو فراموش نمی‌کنن، بلکه حتی اگر ممکن بود، از یاد بردن بدی دیگران باعث می‌شه نتونیم تو برخوردهای بعدی از شناختی که در مورد اون شخص به دست آوردیم استفاده کنیم! وقتی شما رفتاری رو که دوست ندارین از یه شخص می‌بینن، مسلما می‌بایست باعث بشه در مورد ارتباط با اون فرد محتاط‌تر بشین. اجازه ندین زیاد بهتون نزدیک بشه یا زیاد باهاش صمیمی نشید یا هرچیز دیگه‌ای.
پس، اگر ما خاطره موجود رو به یاد بسپاریم و اون رو قسمتی از مجموعه شناختی که از یه فرد به دست آوردیم قرار بدیم -و در نتیجه با یه برخورد بد نگیم یه آدم بد بوده- و احساس بد رو با بخشایش کنار بذاریم، یه پکیج کامل و عالی به دست میاد!
از احساس بد رها می‌شیم و به خاطره‌ی شکل گرفته به عنوان شناخت جدید از یه فرد نگاه می‌کنیم!
که صد البته، کار آسونی نیست این کار، اما، شدنیه.

میگم چه ساکتم…
میگه به چی فکر می‌کنی؟
– به هیچی. ذهنم خالیه.
– عمرا! تو بلد نیستی به هیچی فکر نکنی! نهایتش اینه که داری به زنجیره‌ای از اتفاقا فکر می‌کنی که چون پهنای باندش زیاده احساس خالی بودن بهت دست میده. وگرنه ذهن تو هیچوقت خالی نمیشه!
میخندم. و خدا رو شکر می‌کنم که کسی هست، که تا به این حد، منو خوب میشناسه :)

خیلی تلاش کردم و خون دل خوردم تا به مرحله‌ای رسیدم که واسه زندگیم، حرف مردم هیچ تعیین‌کنندگی‌ای نداشته باشه! از مردم و افکار و حرفاشون، فقط حرف و رفتار کسانی برام مهمه که من رو به خوبی می‌شناسن یا کسانی که برام خیلی عزیزن یا هردوی این ویژگی رو دارن.
بقیه، در حد یه هرجور راحتی فکر کن هم ذهنمو درگیر نمی‌کنن…

اینکه یه ویژگی‌هایی از خانواده‌ت، دوستت، فامیلت، پارتنرت، یا اصن یه آشنا باشه که تو خلوتت باهاش مشکلی نداشته باشی، ولی دوست نداشته باشی کسی بدونه، کسی بفهمه، نخوای یا نتونی بگی، یعنی زندگی تحت فشار اجتماعی، یعنی تأیید گرفتن از دیگران واسه‌ت تعیین‌کننده بودن! و این خوب نیست. چون محدود می‌شی چون نتیجه‌ش می‌شه زندگی کردن برای دیگران، به جای خودت!

نلی واسه من یه دوست عادی نیست. یه دوستی، یه پیوند، یه ارتباط اصیلی بین ما هست. از اون دوستی‌هایی که وقتی بخوای ازش بگی نمی‌دونی چطوری توصیفش کنی. یه چیزی که فقط خودمون می‌دونیم چیه! نلی، دوست دوازده ساله‌م، یار غارم‌…
این جمعه، پونزده شهریور، شب پیوند عشق نلی من و عشقش مبارک…
این‌قدر براشون خوشحالم که همه‌ش گریه‌م می‌گیره! و هیچ راهی نبود جز اینجا ثبت کردنش.
خوشحالم. خیلی. خیلی. خیلی :)

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB