ساراکو
تغییر کردن سخته، چه تغییر درونی باشه و چه تغییر بیرونی. تو هر تغییری یه سری تجربیات و اتفاقات مثبت و منفی رخ میده و یه چیزای مثبت و منفی از دستمیره.
باید نشست و دو دو تا چار تا کرد و دید آیا کفه ترازوی اون تغییری که میخوایم تو شخصیتمون، فردیتمون، احساسمون، زندگیمون یا محیطمون بدیم، به سمت اتفاقات مثبتش سنگینی میکنه یا منفی! باید دید. باید قبل از تصمیم گرفتنا و انتخاب کردنا فکر کرد حساب کتاب کرد. اینجاست که هدف ایجاد میشه دیگه میدونی با این تغییر بهکدوم مقصد قراره برسی و ترس و مقاومت نسبت به تغییر کمرنگ میشه…
باید دید!
قلبم
کیلومترها از من فاصله گرفت،
لحظهی وداع تو…
بار قبل که رفتیم هتل چمران، از دخترکی لواشکفروشی که جلوی در بود هیچی نخریدم. جدا از اینکه عجله داشتم، استدلالم این بود که وقتی از این بچهها چیزی نخری در نهایت خانوادههاشون دست از استفاده ابزاری ازشون میکشن.
اما وقتی برگشتم خونه نگاه ملتمسانه دختربچههه از جلو چشمام نمیرفت. با خودم فکر کردم حالا همین فقط تو ازش نخری دیگه خانوادهش ازش کار نمیکشن؟ بغض کردم. حتی وقتی رضا گفت وقتی من برگشتم ازشون لواشک خریده باز دلم آروم نگرفت…
امشب که رفتیم هتل چمران، از دخترک لواشک خریدم و باهاشون خوش و بش کردم و گفتم و خندیدم. دلم میگرفت تو چشماشون که نگاه میکردم. یه لواشک بهم داد گفت میشه هزار تومن. هزار تومنی نداشتم بهش دو هزار تومن دادم نگرفت. گفت ندارم پس بدم گفتم عیبی نداره بمونه پیشت خب. با غرور گفت نه نمیشه. دو بسته لواشک خریدم. با رضا اومدیم پایین و تو دلم عزت نفسش رو تحسین کردم.
با خریدن هدیه گرون میتونی کسی رو به خودت مدیون کنی، میتونی کسی رو از خودت ممنون کنی، میتونی کسی رو نسبت به خودت پرتوقع کنی، میتونی ارزش کاذب خودت رو پیش کسی بالا ببری، اما هیچوقت نمیشه علاقه قلبی کسی رو با پول خرید…
هدیه هم مصداق همون جمله “حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند” هست… فقط جای “حرف”، “هدیه” بنشون.
اینکه بخوای با کسی باشی که اون نمیخواد با تو باشه، آرامششو به هم بزنی تا کنارت باشه، اسمش عشق نیست، خودخواهی محضه…!
مدت هاست با همچین آدمی درگیرم! آدمی که مرز بین عشق و خودخواهی رو نمیفهمه، آدمی که هیچ حد و مرزی در مورد اینکه بهش بگی تو رابطهام سرش نمیشه و بعد از یک سال که هیچ جوابی از من دریافت نکرده هنوز زنگ میزنه و اسمس میده!!
گاهی بد نیست برای همدیگه یه کم، فقط یه کم، احترام قائل باشیم…
دیشب از شدت خواب داشت بیهوش میشد. بهش میگفتم دراز بکش خب چرا نشستی؟ میگفت دراز بکشم خوابم برده! میگفتم خب بخواب! از صبح خستهای. گفت: نه “با هم”. بخوابم تو باز بیدار میمونی.
همیشه عاشق این “با هم” گفتنشم. اینکه به این چیزای به ظاهر جزئی اهمیت میده.
بهش گفتم برام چهقدر ارزش داره این کاراش و همیشه هم به چشمم میاد… لبخند زدم، خیلی عمیق.
خانومها بخونن: ماها خیلی وقتا موقعی که همه چیز مرتبه و طرفمون به این چیزای به ظاهر جزئی ولی تو ذهن ما برجسته، اهمیت میده فکر میکنیم خب اینا که وظیفهشه و قدردان نیستیم و بهش اشاره نمیکنیم که این خیلی بده چون احتمال تکرار رفتار رو کم و کمتر میکنه. حالا همیشه هم لازم به این توضیحات نیست و گاهی یه لبخند معنیدار و رفتن تو آغوشش، یا یه جمله عاشقانه بیانگر همون هست که بدونه متوجه ارزش کارش هستید.
آقایون بخونن: شاید خیلی وقتا فکر کنید این لوسبازیا چیه یا کی حال و حوصله این کارا رو داره یا اصلا اصولا چه اهمیتی داره؟ اما بدونید که اهمیت داره، اونم خیلی! و همین چیزای به ظاهر کوچیک، که در قالب عمل جلوه میکنه نه حرف، همینا چیزایی هست که باعث میشه یک زن با اطمینان بیشتری حس کنه دوستش دارین یا اگر مطمئن هم هست، خودش رو غرق در خوشبختی احساس کنه.