باید روزهایی باشد که اختیار ولوم موزیکت، بدون اینکه در گوشت پنهانش کنی با خودت باشد. بگذاری رضا یزدانی داد بزند توی دلم یه پادگان سرباز، انگار رختاشونو میشورن. فکر کنی به خودت. به روزهای رفته و روزهای نیامده تا بفهمی کجای زندگیای که باید، هستی!
روزهایی باید باشد برای دودوتا چهارتای دلی، و نه منطقی! باید بدانی که حال الآنت خوب هست؟ نیست؟ چه کردی که خوب نیست؟ چه کنی که خوب شود؟ چشم غره بروی به بلاتکلیفیهایی که چهل درجه تب دارند!
میدانی؟ باید وقتهایی که دلت برای خودت تنگ میشود را از هر دلتنگی دیگری جدیتر بگیری. نباید بگذاری دلتنگ بمانی. خودت را دعوت کنی به صرف یک فنجان قهوه، بنشیند روبهرویت، گپ بزنید با هم. سخت نیست. فقط باید امتحانش کرد.
آدمها یا باید کسی را داشته باشند که توی چشمهایش خودشان را ببینند، یا بنشینند جلوی آینه و از دلتنگیهایشان برای خودشان حرف بزنند و گریه کنند. اگر اسم این کار دیوانگی باشد، بگذار عاقلها به درجات عقلمندیشان دلخوش باشند!
2 پاسخ به ساعتا خوابن