سارای این روزها سارای عجیب غریبی شده. سارای ۵سال پیش با سارای ۲سال پیش تفاوت خیلی زیادی داره. ارزشهاش، روزگارش فرق کرده.
سارای امروز، ترکیبی هست از سارای ۵سال پیش با سارای ۲سال پیش با سارای امروز! یک جورهایی تمام چیزهایی که در طول سالها انکار میکردم یا نمیپذیرفتمشون دارن با یه هماهنگی به سبک «صد دانه یاقوت دسته به دسته با نظم و ترتیب یکجا نشسته»واری جای خودشون رو تو ذهنم پیدا میکنن و وارد خودآگاهم میشن.
زیاد شنیدیم این جمله کلیشهای رو که آگاهی درد داره، اما واقعا درد داره. یک جاهایی از پس هضم اون حجم از خاطره و احساس و اتفاق برنمیام ولی پیش میرم. نه اینکه دست خودم باشه. خود ذهنم وظیفه گردگیری رو به عهده گرفته!
اینه که بعضی علایق فراموششده مثل وبگردی یا زندگی تو ایران دارن خودشون رو نشون میدن. یا چیزی مثل مشکل جسمیم که سالها اعتماد به نفس زیادم حاصل انکار کردن و نادیده گرفتنش بود، حالا جزئی از خودم و زندگیم میبینمش و اعتماد به نفسم این بار واقعی شده.
قدم اول برای حل یه مشکل، یه احساس، یه خاطره، یه اتفاق، پذیرفتنشه! تا وقتی انکار کنی که مثلا معتادی، هیچوقت نمیتونی ترک کنی! تا وقتی انکار کنی عاشق یه آدم اشتباهی شدی نمیتونی اونو بذاری کنار! تا وقتی نپذیری حل نمیشه، باور کن!
دیدگاهتان را بنویسید