آرشیو ماهانه: مارس 2016
باز هم یک سال گذشت. میگویم باز هم، چون آنقدر راحت سالها میآیند و میروند که انگار همین دیروز بود که برای پایان سال ۹۳ مینوشتم.
سال ۹۴ سال آرامی بود. فراز و فرود آنچنانی نداشت. مهمترین اتفاق امسال تکمیل حلقهی دوستانم، پخته شدن روابط و ایجاد دوستیهای جدید بود. میتوانم سال ۹۴ را سال دوستی نامگذاری کنم.
آدمهای مهم سال ۹۴
مهمترین آدمهای جدید سال ۹۴ که معنایی فراتر از دوستی را به واژه دوستی بخشیدند امین و مریم بودند. امین، برادر رضا آنقدر خوب است و ارتباطمان به حدی خاص است که اصلا قابل توضیح نیست. هر چهقدر بخواهم در موردش بنویسم بیشتر به میزان غیرقابل گنجاندنش در واژه پی میبرم. امین خانواده است.
اوایل ۹۴ شدیدا از اینکه هر چه میگشتم کسی را پیدا نمیکردم که پایهی علاقهام به کتابخوانی باشد و پا به پایم بخواند و ذوق کند ناراحت بودم، اوایل یا اواسط مریم که خیلی سال بود دورادور میشناختمش ناگهان دوستیمان عمیق شد و همانی از آب درآمد که میخواستم، خود ِ خودش، د وان! تابستان با مریم یکی از بهترین تابستانهایم شد.
بین همکارهایم چند تا دوستی جدید اتفاق افتاد که گرچه بیشتر وابسته به موقعیت هستند، با این حال رنگ تازه و جذابتری به محیط کارم بخشید. خیلیها، اما از میان همه افسون و لیلی بیشتر.
دوستیهای قدیمیتر مثل رزا و محمد به قدرت همیشگی ادامه داشت. نلی که مدتی بود حضورش در زندگیام و نه در ذهنم کمرنگ شده بود از سر گرفته شد و از اینکه به جز این اواخر که درگیر اسبابکشی و رفتن سر خانه و زندگی متأهلیاش است دوباره در کنارم دارمش خوشحالم.
نگار و فرنوش از سال ۹۳ بودند و هستند اما امسال دوستیمان خاصتر ادامه پیدا کرد. امسال یک جورهایی نگار را خیلی بیشتر شناختم و خیلی خیلی بیشتر دوستش دارم. هر چند شاید وجوه اشتراک دنیاهایمان کم باشد، اما به نحو عجیبی دوستش دارم.
شکل دوستیام با فرنوش قابل توضیح نیست. دیشب داشتم بهش میگفتم توی توییت جا نمیشوی، الان میبینم مشکل از توییت نیست، خودش که هیچ، حتی دلبریهایش هم توی واژه جا نمیشوند پارسال فکر میکردم فرنوش شبیهترین آدم روی زمین به من است اما حالا میدانم فرنوش ترکیبی از تضاد عجیبی از شباهت و تفاوت است. البته هیچ عجیب نیست اگر از حرفهایم سردرنیاورده باشید :دی
دلم برای بعضی از آدمهایی که پارسال یا سالهای قبل بودند و امسال مثلا نبودند هم تنگ شده است.
آخر سالی هم با کسی که مدتها فکر میکردم حرفهای ناتمامی در ذهنم مانده حرف زدم و حرف زدم و رد شدم. لازم بود. نه اینکه قبلا گذر نکرده باشم، اما وقتی یک معمای ذهنی، یک پازل، چیزهایی که فکر میکنی مبهم است و سالها حل نشده مانده حل میشود، چجوری بگویم، آدم ذهنش آرام میگیرد.
امسال از نظر روابط سال مهم و تعیینکنندهای بود. دایرهی دوستانم خیلی خیلی خیلی زیاد بود و امسال آن را به افراد خاصتری محدود کردیم و فاصلهام را با خیلیها زیاد کردم.
اتفاقهای مهم سال ۹۴
همانجوری که گفتم امسال سال پر اتفاقی نبود. مهمترین اتفاق سال ۹۴ راه انداختن گروه کتابخوانی در تلگرام است که خیلی وقت بود (یا شاید همیشه) آرزویش را داشتم. گروهمان و تمام اعضایش را عاشقم. اتفاق خوب دیگر سال ۹۴ کلاس خط بود که هر چند تا آخر ادامه ندادم اما جرقهی خوب و لازمی بود برای بعدترها. درس رضا تمام شد که خب خیلـــی اتفاق خوبی برایمان بود ^_^ دیگر چه؟ ام… آهان شروع به حرفهای نوشتن و جدی دنبال کردن زبان هم جز اهداف مهمی بود که امسال استارت آن زده شد. فکر میکنم هیجانانگیزترین اتفاق امسال این بود که با رضا رفتیم کنسرت بنیامین و خیلی زیاد هم خوش گذشت. همچین سال هیجانانگیزی :)))
به نحو عجیبی به سال ۹۵ امیدوارم. به نحو عجیبی برایش ذوق و شوق دارم. امسال عید را تازهتر از هر سال، حتی با سفره هفتسین جدید جشن خواهم گرفت، به امید سالی تازهتر، با اتفاقهای هیجانانگیز و خوشحالکنندهی بیشتر و متفاوتتر.
سال نو مبـــارک!
یک حسهایی هست، ناگفتنی. اگر بخواهی بگنجانیش توی واژه، واژه از هم میپاشد. زبانت را در دهان میچرخانی، دهانت باز میشود، بسته میشود، آب دهانت را به همراه حرفهایت قورت میدهی، صدای آخی از گلویت بلند میشود، حرفها گیر کردهاند، بغض شدهاند…