آدم وقتی تو یه شرایط سخت زندگی میکنه، خواه ناخواه اون شرایط بعد از یه مدت براش عادی میشه. یعنی کسی که حقوقش ماهی سیصد تومنه، زندگی میتونه براش خیلی سخت باشه، ولی بعد از یه مدت یاد میگیره با همون سیصد تومن بگذرونه. تا اینجای کار طبیعیه ولی دو حالت وجود داره که شرایط رو از مسیر طبیعی خارج میکنه. مورد اول، اینه که آدم به کم قانع بشه! تو این حالت دیگه پیشرفتی وجود نداره. فقط شرایط فعلی رو میپذیری و باهاش سر میکنی. مورد دوم اینه که به کم قانع نشی! تو این یکی حالت طرف نمیتونه شرایط فعلی رو بپذیره، افسرده میشه، به زمین و زمان فحش میده. همه رو مقصر میدونه و افسرده میشه!
خب چه باید کرد پس؟ یه راه میانبر که هر دو تای اول رو شامل بشه! به عبارت بهتر هم بپذیری هم نپذیری! البته خودمم نمیدونم این الان کجاش به عبارت بهتر بود! :دی سادهتر بگم، قبول کنی شرایط فعلی اینه. دست برداری از فکر کردن به اینکه اگر فولان نمیشد الان چی میشد. وضعیت الان همینه که هست! اما کلیدیه که دقیقا این سوال رو از خودت بپرسی:
بر اساس شرایط فعلی، چی کار میتونم واسه بهتر شدن انجام بدم؟
جواب این سوال، هرگز، هرگز هیچ کاری نمیشه کرد نیست! این جمله یه بهانه ی محضه! همیشه ی خدا میشه کاری کرد ولی ما حوصله نداشتنمون رو به پای هیچ راهی نبودن میذاریم!
دیدگاهتان را بنویسید