آدم میتونه آه در بساط نداشته باشه، میتونه مشکل جسمی داشته باشه، میتونه خانوادهشو از دست داده باشه، میتونه شکست عشقی خورده باشه، میتونه عقب مونده ذهنی باشه، میتونه هر دلیلی داشته باشه واسه لیبل طفلکی خوردن اما خوشبخت باشه! اینا رو ما همه از اصول خوشحال بودن میدونیم که یکیش نباشه تکیه بدیم بهش به عنوان یه بهونه موجه واسه دست از زندگی شستن، اما…
اما وجه تشابهشون چیه؟ چرا یکی با از دست دادن سلامتیش بدبخت میشه یکی با از دست دادن خانوادهش؟ من فکر میکنم به معنا برگرده! آدم وقتی معنای زندگیش تک بعدی باشه، اگر همه زندگیش (یا حالا اصلیترین انگیزه از خواب بیدار شدنش) عشقش باشه، اگر همه زندگیش شغلش باشه، و … وقتی اونو از دست بده تموم میشه!
حالا راه حل چیه؟ چه باید کرد؟ باید دلایل متعددی واسه خندیدن پیدا کرد! نشونهی پیدا کردن معنای زندگی چیزهایی هست که به خاطر بودنشون لبخند میزنیم، با نبودنشون گریه میکنیم و با تصور از دست دادنشون میترسیم!
چطوری میشه از چیزی که برامون اهمیت خاصی نداره ولی دلمون میخواد داشته باشه یه چیز بامعنا ساخت؟ با وقت گذاشتن براش، ارزش دادن بهش و ساختن اتفاقات هیجان انگیز در مورد اون موضوع! کار سختیه اما به سختیش میارزه! یادمون نره، زندگی ابعاد مختلفی داره!
من فکر میکنم پس هستم چرته. اصلش لبخند میزنم پس هستم بوده!
دیدگاهتان را بنویسید