یک جاهایی توی زندگی هست که میشود اسمش را گذاشت تکرار یک رنج! رنجی که آنقدر تکرار شده که حوصلهی گلایه کردن ازش را هم نداری. مینشینی به تماشایش. خسته. نه حتی کلافه. نه حتی عصبانی. نه حتی رنجیده. تنها خسته. مینشینی به تماشای خستگیات. آنقدر تماشایش میکنی که از خستگی هم خسته شوی! و بعد یک نفس عمیق میکشی و بلند میشوی. چون باید بلند شوی و چارهی دیگری نیست. و همهی رنجهایت در امتداد آن لحظه ادامه پیدا میکنند اما تو اهمیتی نمیدهی. نه اینکه مهم نباشد، نه. اهمیت نمیدهی چون حوصلهی اهمیت دادن نداری.
و همینجوری هست که زندگی ادامه پیدا میکند!
یک زندگی، در امتداد یک خستگی از خستگیها!
26 پاسخ به یک زندگی، در امتداد یک خستگی از خستگیها!