× این مدت درگیر اسبابکشی بودیم و ماهیت اسباکشی جوریه که اگر بخوای تو مدتزمان خیلی محدودی انجامش بدی پدرِ پدرت رو درمیاره! اینقدر سرمون شلوغ بود که نمیفهمیدیم کی صبح میشه کی شب!
× اسبابکشی فعلی انقد یههویی بود که حتی فرصت نشد با خونه قبلی خدافظی کنم. آخه من فک میکنم اشیاء دور و برمون جون دارن، حس دارن. شما اینطور فکر نمیکنید؟
× صدام جوری گرفته که خروسک رو به عزای خودش نشونده! نمیدونم مشکل چیه! سرما هم نخوردم، فقط سرفه و گرفتگی صدا.
× اینایی رو دیدی که وقتی دارن با یه خانوم -مخصوصا خانوم جوون- صحبت میکنن، هی میگن حاجخانوم؟ اینا رو باید از بالاترین طبقه برج میلاد آویزون کرد شکنجه داد! در این حد یعنیها!
× این مدت وقت نشده بیام بهتون سر بزنم، تنها تفریحم بازی Clash of Clans بود، ولی کمکم دارم تو خونه جدید جا میفتم و احتمالا تا اواخر هفته اوضاع به روال همیشگی برمیگرده. خونه جدید رو دوست دارم. دنجتر و دلبازتر و شیکتره، ولی خب خونه قبلی پر از خاطره بود، خاطراتی که خاطره شد و همیشهی همیشه یک جایی گوشه قلبم حک میشه…
7 پاسخ به پراکنده از حال این روزها