اینقدر رفتن مادرجون زود عادی شد که انگار هیچوقت تو این دنیا نبوده. درسته که تو ۶-۷سال اخیر ارتباط اینقدر کم بود که انگار نبود، ولی همیشه بودنش تو این دنیا حس خوبی بهم میداد. گاهی با خودم میگم من آدمآهنی شدم یا رسم دنیا اینه؟ اما خب، چارهای جز کنار اومدن هم هست مگه؟ شاید تقصیر منطقم باشه که تو لحظههای احساسی هم یه جورایی جولون میده. هرچی که هست، حالم خوبه و این حال خوب رو با اندکی چاشنی احساس گناه دوست دارم.
دیدگاهتان را بنویسید